حقّ مردم، مقدم بر حقّ نويسنده
در زمينه كتاب، اگر فرض كرديم كه نويسنده براى خود حقّى قائل است ـ اگر فرض كنيم چنين حقّى واقعآ مبناى انسانى دارد، چون من شك دارم كه آيا آن حق، مبناى انسانى دارد يا ندارد ـ در مقابل آن، حقّ ديگرى به وجود مىآيد و آن، حقّ خواننده است. امر، بر اين داير است كه ما حقّ نويسنده را حفظ كنيم يا حقّ خواننده را. فرض كنيد يك نفر، رمانى را با بيان جذّاب مىنويسد كه اين رمان، حقايق تاريخى را تحريف مىكند و ممكن است هزاران خواننده را هم به طرف خود جلب كند. مىگويد به من اجازه دهيد اين رمان را به داخل جامعه بفرستم تا مردم آن را بخوانند. شما مىبينيد كه اگر مردم خواندند، ذهنشان نسبت به يك حقيقت تاريخى، دچار گمراهى خواهد شد. آيا حقّ خواننده ايجاب مىكند كه شما جلوِ نشر اين رمان را بگيريد يا نه؟
من در تصوّر خودم ـ آنچه كه امروز نظام به اين قناعت رسيده ـ اين طور فكر مىكنم كه مسأله، فقط در حقّ نويسنده و گوينده، منحصر نمىشود؛ بلكه حقّ بالاترى وجود دارد كه آن، حقّ خواننده است. چرا مىگوييم بالاتر؟ چون تعداد افراد بيشتر
است. يك نفر نويسنده، يك حق دارد؛ در حالى كه هزاران خواننده، هزاران حق دارند. حقّ اينها بايد رعايت شود. يك نفر است كه كتابى را راجع به اوضاع رژيم گذشته مىنويسد و يا به شكل خاطرات، آن را منتشر مىكند ـ كه حالا متأسفانه، خيلى هم به شكل ناصحيحى رايج شده است ـ بسيارى از جوانانى كه امروز خواننده كتاب و مورد تأكيد ما هستند كه كتاب بخوانيد، اينها كسانى هستند كه آن اوضاع را نديدهاند و مىخواهند چيزهايى بدانند. اگر اينها، آن كتاب را خواندند، نسبت به حقايقى كه واژگون شده، دچار انحراف و اشتباه خواهند شد. آيا نظامى كه بر مردم حاكم است، چنين مسؤوليتى نداردكه جلوِ اين اشتباه را بگيرد؟[1]