مسئول كتابخانه
شهيد احمد تبريزي
هنوز وارد كتابخانة بسيج نشده بودم كه سربازي توجّهم را جلب كرد. كتابها را زير و رو ميكرد. عضو كتابخانه نبود. با عجله رفتم جلو قفسه و گفتم: «سركار! موردي پيش آمده؟» دستهاي كتاب جلوم نگه داشت و گفت: «اينها سياسي است و آن قسمت هم مذهبي است.» به قفسههاي مرتّب شده نگاه كردم و گفتم: «شما دستهبندي كرديد؟»
گفت: «دو تا كتاب از شهيد مطهّري ميخواهم، نميشود عضو شوم؟» به رديف كتابهايي كه مرتّب كرده بود، نگاه كردم و گفتم: «ميشود مسئول كتابخانه شويد؟»
از آن روز تمام كتابها را كد گرفت. كتابخانه رنگ و رويي نو و جذّاب گرفته بود. دستهدسته بچهها با علاقه ميآمدند و كتاب به امانت ميگرفتند.
يك روز ديدم بچهها كتابخانه را تعطيل كردهاند و پلاكاردي بالاي آن نصب ميكنند. جلوتر رفتم. روي پلاكارد نوشته بود: «شهادت مسئول كتابخانه، سرباز شهيد احمد تبريزي تسليت باد!»[1]