وضعیت ارتش رضاشاه و سرزمین‌های از دست رفته!!

درباره ارتش رضاشاه که به‌عنوان شاهکار او معرفی می‌شود و عملکردش در شهریور 1320 که متفقین ایران را اشغال کردند، گفتیم و نمونه‌هایی را ارائه کردیم. اینک از بی‌اطلاعی رضاشاه از مسائل جغرافیای نظامی و موضوع استراتژیک و سوق‌الجیشی که منجر به جدا شدن بخش‌های زیادی از کشور گردید، نمونه‌هایی را مطرح می‌نمائیم:

بی‌اطلاعی رضاشاه از مسائل نظامی، محدود به مانورهای نمایشی و توخالی نمی‌شد، بلکه در عرصة جغرافیای نظامی ایران نیز کاملاً سطحی عمل می‌کرد که نشانة ضعف او در عرصه نظامی است. ارتش ایران نیز با همة سر و صدا در چنین اوقاتی از تصمیمات کاملاً غیرکارشناسی و ضدمنافع ملت ایران پیروی می‌کرد و شاید به این دلیل بود که قدرت مقابله و ایستادگی در برابر تهاجم احتمالی همسایگان در صورت عدم توافق در بخشش بخش‌هایی از کشور، را نداشت.
در پیمان سعدآ‌باد که بین چهار کشور ایران، عراق، افغانستان و ترکیه امضاء شد، و پیمانی عدم تعرّضی بود، بخش‌هایی از کشور واگذار گردید که حداقل 3800 کیلومتر مربع وسعت داشت!
پیمان عدم تعرّض که در سال 1316 شمسی میان ایران، عراق، افغانستان و ترکیه امضاء شد، در واقع پیمانی بود میان رضاخان با آتاتورک رهبر ترکیه و ملک غازی اول پادشاه عراق و محمدظاهر، شاه افغانستان که چون با حضور وزرای خارجه این کشورها در سعدآباد تهران امضا شد به پیمان‌نامه سعدآباد مشهور است. غایب بزرگ این پیمان‌نامه برنده واقعی‌اش بود؛ بریتانیا. دولت انگلیس هر4 کشور را تشویق کرد که چنین پیمانی برقرار شود و هدفش اتحاد میان این کشورها برای جلوگیری از نفوذ شوروی کمونیستی و در واقع پیشبرد بخشی از پازل بزرگ تأمین منافعش در خاورمیانه بود.
طبق معاهده سعدآباد این کشورها از تعرّض به یکدیگر خودداری می‌کردند و برای چنین کاری لازم بود اختلافات مرزی این کشورها نیز برطرف شود. اینجا بود که رضاخان همه امتیازات را داد و اراضی را هم.

آرارات ایران رفت
پیمان سعدآباد مُهر تأییدی زد بر توافقاتی که برای رفع اختلافات مرزی ایران با سه کشور دیگر انجام شده بود. اختلافات مرزی با ترکیه میراثی از جنگ‌های قاجاریان و عثمانی‌ها بود و در پیمان سعدآباد شهر قُطور را که از ابتدا هم متعلق به ایران بود و در تصرف حکومت عثمانی باقی‌مانده بود، پس گرفتند و به‌‌جای آن 800 کیلومترمربع اراضی مرغوب شامل کوه آرارات کوچک و دامنه‌ها و اراضی اطراف آن به ترکیه واگذار شد. آرارات کوچک از نظر نظامی و سیاسی منطقه‌ای استراتژیک محسوب می‌شد و بالطبع از وزرا گرفته تا درجه‌داران نظامی و مردم عادی با این واگذاری مخالف بودند. اما به نظر رضاخان موضوع مهم فقط دوستی با آتاتورک بود و باقی مسائل اهمیتی نداشت.

دشت ناامید رفت
درباره افغانستان ماجرا تلخ‌تر است. از چند سال پیش توافقاتی محرمانه صورت گرفته بود تا دعوای همیشگی حقابه هیرمند تعیین تکلیف شود. در واقع از روزی که افغانستان از ایران جدا شد حقابه هیرمند موضوع دعوایی دائمی شد. رضاخان چه کرد؟ آتاتورک را به‌عنوان حَکَم معرفی کرد و او هم نماینده‌ای به ایران فرستاد. پس از مذاکرات با طرفین توافقاتی به ضرر ایران صورت گرفت و قراردادهای مقدماتی امضا شد. این توافقات پنهان بود تا اینکه در پیمان‌نامه سعدآباد آشکار شد. طبق توافق سعدآباد «دشت ناامید» به مساحت 3هزارکیلومترمربع در شرق ایران به افغانستان واگذار شد. در مقابل قرار شد ایران و افغانستان به‌طور مساوی از آب هیرمند استفاده کنند. البته بعدها افغانستان سدی بر هیرمند ساخت و آبی به ایران نرسید و حقابه هیرمند نیز به موضوعی برای منازعه طولانی دو کشور تبدیل شد. یعنی دشت ناامید از دست رفت ولی مناقشه همیشگی همچنان حل‌نشده باقی ماند.

اروندرود رفت
طبق پیمان‌نامه سعدآباد حق کشتیرانی در اروندرود به‌جز 5 کیلومتر از آب‌های مقابل آبادان تا خط تالوگ به عراق واگذار شد. در واقع مسیر اروند به‌کلی به عراق واگذار شد و مرزهای ایران به ساحل شرقی اروندرود آمد. این قرارداد چنان تحقیرآمیز بود که پسر رضاخان هم نتوانست قبولش کند. پس از پیگیری‌های بسیار و البته مناقشه‌های فراوان و چندین ساله با عراق بر سر اتفاقاتی که در اروندرود رخ می‌داد سرانجام پهلوی دوم با عراق به «قرارداد الجزایر» رسید؛ خط تالوگ اروندرود دوباره شد مرز دو کشور. همین قرارداد بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی صدام آن را پاره کرد و جنگ تحمیلی آغاز شد.
نکته مهم درباره این پیمان‌نامه اینکه چهار سال بعد در سال 1320 بریتانیا و شوروی ایران را اشغال کردند و پیمان دوستی با همسایگان به کار نیامد. درواقع اصلاً دوستی‌ای در کار نبود و همه این کارها و پیمان‌نامه سعدآباد نقشه انگلیسی‌ها بود برای منافع خودشان. شاهد مدعا نیز اینکه عراق که متحد دائمی انگلستان بود، اجازه داد از خاکش برای حمله ارتش بریتانیا و اشغال ایران استفاده شود.
سابقة اختلافات ایران و ترکیه بر سر منطقة قره‌سو و آرارات و نیز خاطرة همراه  رضاشاه در ترکیه در مورد نگاه غیرنظامی و غیرکارشناسانه و غیرملی رضاشاه خواندنی است:
براساس عهدنامه ترکمنچای، رودخانه ارس به‌عنوان مبنا و ملاک اصلی برای تشخیص مرز ایران و روسیه تزاری تعیین شده بود. اما از آنجا که در هنگام انعقاد عهدنامه ترکمنچای، روسیه تزاری بر کوه آرارات بزرگ و منطقه موسوم به ایگدیر (در غرب قلمرو ایران در منطقه آرارات کوچک) نیز حاکمیت داشت و در این منطقه هم رود ارس جاری نبود، نهر قره‌سو از سرچشمه تا اتصال به رود ارس به‌عنوان ابتدای خط مرزی ایران و روس تعیین شد. پس از التقای قره‌سو به ارس، در مابقی مرز، رود ارس به‌عنوان خط مرزی تعیین شد. یک سال پس از انعقاد عهدنامه ترکمنچای، پروتکل مرزی این عهدنامه نیز تنظیم شد و براساس این پروتکل، علائم مرزی نصب شد. در هنگام نصب علائم مرزی، مأموران ایرانی از پست مرزی (پاسگاه) بورآلان بالاتر نمی‌روند و در اثر این کوتاهی، مأموران روسیه سوءاستفاده کرده و بخش مهمی از منطقه قره‌سو در حد فاصل میان آرالیق تا محل اتصال قره‌سو به ارس در محل «شرور» را به تصرف درمی‌آورند. به هر روی، تصرفات روس‌های تزاری در منطقه قره‌سو از هنگام انعقاد عهدنامه ترکمنچای در تاریخ ۱۸۲۸ تا فروپاشی امپراتوری روسیه تزاری در ۱۹۱۷ ادامه یافت.
در ۲۲ شهریور ۱۳۰۰ دولت‌های شوروی و ترکیه، عهدنامة قارص را امضا کردند که براساس آن در کنار برخی از مناطق دیگر منطقه قره‌سو نیز به ترکیه واگذار شد. این واگذاری در حالی صورت گرفت که منطقه مورد نظر به لحاظ قانونی و مطابق با توافق با روسیه تزاری، متعلق به ایران بود. اقبال‌السلطنه، فرماندار ماکو که بعد از سقوط تزارها مناطق اشغالی قره‌سو را تصرف کرده بود در تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۳۰۲، گزارش مفصلی درباره دلایل مالکیت ایران بر قره‌سو، به معتمدالوزاره ارائه کرد و به سابقه اشغال آن توسط روس‌ها، حضور عشایر ایرانی در قره‌سو، مسئله مالکیت منطقه و مالکان آن، اشاره کرد. هر چند رضاخان هم می‌خواست قره‌سو را نگه دارد، اما به‌خاطر رقابت با اقبال‌السلطنه، او را عزل کرد و از ادعای ایران عقب نشست.
این تپه و آن تپه مهم نیست!!
در زمان نخست وزیری رضاخان (پهلوی اول)، موضوع تثبیت مالکیت قره‌سو پیگیری شد و او به امیر لشکر عبدالله‌خان امیرطهماسبی تأکید کرد که: «قره‌سو را از دست ندهید»، ولی در پایان سال ۱۳۰۲، نظر او تغییر کرد. وی در نامه‌ای، در تاریخ هفتم اسفند ۱۳۰۲ به امیر طهماسبی، دستور مختومه شدن پیگیری موضوع مالکیت ایران بر قره‌سو را صادر کرد. رضاخان در این نامه نوشت که روستاهای قره‌سو از هنگام عهدنامه ترکمنچای، متعلق به روسیه بوده است. با این دستور موضوع مالکیت ایران بر منطقه شمالی قره‌سو پیگیری نشد و به ‌دنبال آن ترکیه این منطقه را اشغال کرد و در قرارداد مرزی سال۱۳۱۰ ایران و ترکیه، مالکیت ترکیه بر منطقه یاد شده به‌طور رسمی مورد تایید دولت ایران قرار گرفت. با هر دلیل و توجیهی که بود، آرارات کوچک از خاک ایران جدا شد و خط مرزی جدید ایران و ترکیه ترسیم شد. در این زمینه خاطرات سرلشکر ارفع که در سفر رضاشاه به ترکیه عضو هیأت همراه وی بود، خواندنی است. او می‌نویسد:
«من عضو هیئت تحدید حدود و حل اختلافات بودم. یک روز که من و یک سرهنگ ترک بر سر موضوعی مورد اختلاف با حرارت بسیار بحث می‌‌کردیم رشدی آراس گفت که ما ترک‌ها به نظر اعلیحضرت شاهنشاه اطمینان و اعتقاد کامل داریم، سرهنگ ارفع پرونده‌ها و نقشه‌ها را به حضور ایشان ببرد هرچه فرمودند ما قبول داریم! من نقشه‌ها و کاغذها را جمع کرده به پیش شاه رفتم ... همین که نقشه‌ها را دیدند فرمودند: موضوع چیست؟ من شروع کردم به توضیح دادن که فلان تپه چنین است فلان منطقه چنان است، آنجا سخت مورد نیاز ماست، و از این حرف‌ها ... پس از مدتی که با حرارت عرایضی کردم با کمال تعجب دیدم اعلیحضرت چیزی نمی‌‌فرمایند. وقتی سرم را بلند کردم دیدم شاه با حالت مخصوصی به من نگاه می‌کند گویی به حرف‌هایم چندان توجهی ندارد و تنها چشم به چشم من دوخته است تا ببیند من چه می‌‌گویم. لذا من سکوت کردم. فرمودند: معلوم است منظور مرا نفهمیدی، بگو ببینم این تپه این جا از آن‌ تپه که می‌گویی بلندتر نیست؟ عرض کردم: بله قربان، فرمودند: آن را چرا نمی‌خواهی؟ این یکی چطور؟ عرض کردم بلی.
فرمودند: منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین صد سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است از میان برود. مهم نیست که این تپه از آنکه باشد. آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم.»


به این‌ترتیب زمینه برای تجزیه نزدیک به 800 کیلومترمربع از خاک ایران فراهم شد. بخشی از خاک ایران که دارای ارزش استراتژیک بالایی بوده و اهمیت تاریخی زیادی هم داشت، شامل قله آرارات کوچک به ارتفاع 4000 متر و دامنه‌های آن، از دست رفت. شاید این واگذاری از مسخره‌ترین واگذاری‌های خاک ایران به اجانب است که صورت گرفت. نواری استراتژیک به ترکیه واگذار شد و به تغییر ژئوپلتیک منطقه منجر گردید. خط‌کشی‌های مرزی با دهانة سه و نیم کیلومتری و زائدة عجیب و غریب در امتداد ارس ترسیم شد تا ترکیه به نخجوان راه پیدا کند و برای نفوذ در قفقاز با مانع زمینی روبرو نباشد. از کوه‌های آرارات به این طرف، انگار خط‌کش گذاشتند و مرز تعیین کرده‌اند اما خط را ادامه نداده‌اند تا راه خیالبافی و شرارت بسته نشود.
البته هر دو دولت ایران و ترکیه تلاش کردند موضوع تجزیه خاک ایران را نادیده گرفته و وانمود کنند که مبادله ارضی با «قطور» صورت گرفته است، اما مبادله ارضی در کار نبود. قطور یا سِرُو و ساردیک جزئی از خاک ایران بودند، بخشی تثبیت شده و بلامنازع از خاک ایران که صرفاً ترکیه، ادعاهایی غیرمستند و مردود نسبت به آن داشت و حالا ترکیه می‌خواست چشم‌ پوشی‌‌اش از ادعاهای مطرود خـــود بر قطور و سرو و ساردیک یا واگذاری مناطقی کم‌ارزش از دره بارژگه را معادل جدایی 800 کیلومتر مربع از خاک ایران قرار داده و مسئله را نه الحاق خاک، بلکه یک مبادله ارضی عنوان کند. دولت ایران نیز که می‌خواست از ننگ تجزیه خاک کشور رهایی یابد، تلاش کرد در تبلیغات خود، موضوع را مبادله ارضی قلمداد کند، اما این‌‌گونه تبلیغات، اصل موضوع را تغییر نمی‌دهد و افرادی مانند معتمدی یا مهندس مخبر که از دست‌اندرکاران تحدید حدود ایران و ترکیه بودند، با اشاره به از دست رفتن آرارات کوچک، موضوع تجزیه خاک ایران را مطرح کرده و جای هیچگونه شک و شبهه‌ای نگذاشتند.
حتی اگر هم بپذیریم که مبادله‌ای صورت گرفته، باز با توجه به اینکه چنین مبادله‌ای به هیچ‌روی دارای ارزش برابر نبوده و دره بارژگه به هیچ‌روی تناسبی با آرارات کوچک و سایر مناطق استراتژیک جدا شده از خاک ایران نداشت، چنین استدلالی از اساس نادرست است. از سوی دیگر هر چند حل اختلافات ارضی ایران و ترکیه ضروری بود، ولی تمامی هزینه‌های این حل اختلاف متوجه ایران شد که به‌هیچ‌وجه توجیه‌پذیر نیست.
البته واگذاری‌های پهلوی اول تنها به این منطقه محدود نبوده و بخش‌هایی از خاک کشورمان به افغانستان، ترکمنستان (در زمان شوروی) و عراق هم واگذار شده است. پهلوی دوم نیز در مسیر پدرش حرکت کرده و با واگذاری بحرین اقدامات پدرش را تکمیل کرد. امروز با این خیانت‌های پدر و پسر، مشکلات و نگرانی‌های زیادی به‌وجود آمده است. واگذاری‌های پدر موجب خواب‌های شوم ترکیه، آمریکا و رژیم صهیونیستی در مرزهای شمال غرب ایران علیه مردم کشورمان شده و واگذاری‌های پسر، بحرین را به مثابة استخوانی در گلو تبدیل کرده که هم‌داستانی آن با آمریکا، رژیم صهیونیستی، ریاض و ابوظبی، علیه کشورمان بر کسی پوشیده نیست.


پرونده اصلی پیمان سعد‌آباد
اغلب محققان دورة رضاشاه به این مسئله اذعان دارند که پیمان سعدآباد و از دست دادن بخش‌هایی از خاک کشور توطئه انگلیسی‌ها بوده و رضاشاه بدون توجه به منافع ملی، میزبان سران این کشورها شد تا پیمان خیانت‌بار سعد‌آباد امضاء شود.
انگلستان که در این زمان، سراسر خاورمیانه را به روش‌های مختلف تحت نفوذ و سلطه خود گرفته و از سال‌ها قبل به فکر ایجاد سدی آهنین در جنوب شوروی بود تا از توسعه‌طلبی و نفوذ کمونیسم به سمت خلیج‌فارس و چاه‌های نفت جنوب ایران، جلوگیری کند، تمام توان خود را به کار گرفت تا زمینه انعقاد یک پیمان منطقه‌ای بین دولت‌های دست نشاندة منطقه را فراهم کند؛ به این ‌ترتیب، بر اثر کوشش انگلیسی‌ها، زمینه‌های حل اختلافات میان چهار کشور منطقه و انعقاد پیمان سعدآباد بین ایران، ترکیه، عراق و افغانستان فراهم گردید.
علاوه بر این، روی کار آمدن هیتلر که باعث اوج گیری قدرت جبهه فاشیست در سال‌های پایانی دهه 1930 شده بود، انگلستان را به واکنش واداشت. دولت‌های ضعیف منطقه خاورمیانه برای تعدیل فشار شوروی و انگلیس، به سوی آلمان به‌عنوان نیروی سوم متمایل بودند و این مسئله که نفوذ روزافزون فاشیسم در خاورمیانه را میسر کرده بود زنگ خطری برای جبهه دموکراسی محسوب می‌گردید و بهترین راهکار مقابله با آن یک پیمان امنیتی منطقه‌ای بود. ازاین‌جهت می‌توان گفت پیمان سعدآباد که با تلاش و بنا به صلاحدید انگلستان منعقد شد، علاوه بر کمونیسم، نفوذ روزافزون فاشیسم در خاورمیانه را نیز هدف قرار داده بود.
پیمان سعدآباد از جهات مختلف مادی و سیاسی به ضرر ایران و به نفع سه کشور دیگر تمام شد؛ ترکیه قسمتی از ارتفاعات آرارات را که دارای موقعیت سوق‌الجیشی بود به‌دست آورد؛ خط مرزی ایران و عراق نیز به زیان ایران تعیین شد چرا که رضاشاه منابع نفتی غرب ایران و اداره کامل اروندرود را به عراق واگذار کرد و پذیرفت که بابت عبور کشتی‌های نفتکش از آبادان، مبالغ هنگفتی به عراق بپردازد؛ افغانستان هم با امضای این پیمان از تلاش احتمالی حرکت ناسیونالیستی ایران برای بازگرداندن مناطق تاجیک‌نشین این کشور در امان ماند؛ در نهایت هم استعمارگر پیر برنده واقعی غایب در این پیمان بود که با امضای این قراداد به هدف خود برای ایجاد سدی در مقابل کمونیسم رسید.
قصبة فیروزه و واگذاری آن به شوروی!
از نظر جغرافیایی فیروزه دارای موقعیت مهمی است:
این قصبه در شمال شرقی استان خراسان است، تقریباً در سی کیلومتری مغرب محور قوچان - باجگیران - عشق‌آباد و فاصله‌اش 43 کیلومتر تا عشق‌آباد است و در یک  درة بسیار مصفا و پرآب و حاصلخیز واقع شده است و از قصبة «سرانی» که در خاک ایران واقع است، شانزده کیلومتر فاصله دارد.
کوه‌های سرحدی «بوزین» به طرف «فیروزه» سرازیر می‌شود و کاملاً مسلط به شهر مهم عشق‌آباد است که ایستگاه بزرگ راه‌آهن سیبری در ترکستان می‌باشد و به این جهت از لحاظ سوق‌الجیشی تنها معبری است که در یک جبهه 130کیلومتری «باجگیران - غلامان» از ایران به ترکستان می‌روند.
با تصرف فیروزه توسط شوروی و قرارداد خط مرزی روی ارتفاعات کوه‌های «ریزه» «بوزین» شمال خیرآباد قوای مرزی شوروی به خاک ایران کاملاً مسلط است و درصورتی‌که فیروزه متعلق به ایران بود، این مسئله کاملاً برعکس می‌بود.
این قصبه دارای قراء و دهات متعدد است که به‌واسطة رودخانة فیروزه که با چند شعبه از کوه‌های ایران سرچشمه می‌گیرد و به‌طرف ترکستان جاری است، مشروب می‌شود و همه حاصلخیزند و عمده‌ترین آنها عبارتند از: «هند»، «بلوچ»، «کرندلق»، «پست چاه»، «پست لورند علی»، «کرم‌آباد»، «چارترین»،‌ «گل‌گلاب»، «باغچه»، «غرب‌کاشی» و «توچه» که جمعاً بیش از 250هزار نفر جمعیت دارند.*


*کتاب «بازخوانی پرونده رضاشاه» از موسسه فرهنگی هنری قدرولایت.