مشروطيت را بايد درست تبيين كنيم
مشروطیت را باید درست تبیین کنیم
در یکصدمین سالگرد نهضت مشروطیت ایران، شورای مرکزی و کمیته های علمی همایش صدمین سالگرد مشروطیت در تاریخ 9 اردیبهشت 85 با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار داشتند. در این دیدار، رهبر فرزانه و زمان شناس و فقیه مجاهد، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، بیانات بسیار جامع و راهگشایی را در خصوص واقعه مشروطیت در ایران بیان نموده و ضمن طرح چند سئوال کلیدی، به اهداف این نهضت و نقش علما، مردم، روشنفکران و استعمارگران، بخصوص انگلیس اشاره کرده و چرایی انحراف این رخداد بزرگ را از اهداف اوّلیه، مطرح می فرمایند. با باز نشر این بیانات، توجه اندیشمندان، دانشجویان و نخبگان و جوانان را به نکات مطرح شده در این بیانات جلب نموده و یادآور می شویم که امروز جریان ناتوی فرهنگی با همه ابزارهای خود به صحنه آمده تا با تحریف تاریخ معاصر ایران بخصوص در دانشگاهها و برای نسل جوان، به احیاء رویکرد خیانتبار روشنفکران وابسته و مکّاران انگلیس و زدودن دین و باورهای زلال و ناب اسلامی از حکومت و مدیریت جامعه - که مُدل و جلوة کامل آن رژیم فاسد پهلوی بود - بپردازد.
مؤسسه فرهنگی هنری قدرولایت، در آن سال و بعد از بیانات رهبری، اقدام به پژوهش برای تبیین درست مشروطیت نمود که حاصل آن پنج جلد کتاب «در مشروطه چه گذشت؟» میباشد که خلاصة آن در کتاب «مشروطه از آغاز تا سرانجام» منتشر شد. کتابی جامع و با ویژگیهایی که رهبری معظم انقلاب در بیانات خود به آنها اشاره نمودهاند.
بيانات رهبر معظّم انقلاب اسلامي در ديدار شوراى مركزى و كميتههاى علمى همايش صدمين سالگرد مشروطيت 9/2/ 85
بسم الله الرّحمن الرّحيم
اوّلا از آقايان خيلى متشكريم. هر دو مقوله، حقآ و انصافآ درخور توجه فكرهاى نقادِ محققان و صاحبنظران هست.
من در مقولهى خودِ مسألهى مشروطيت چند نكته در ذهنم هست، كه آنها را عرض مىكنم. آقاى نجفى درست گفتند كه اگر ما چشمانداز گذشته را درست تشخيص بدهيم، براى ترسيم چشمانداز آينده، خيلى مؤثر خواهد بود؛ و اصلا معرفت و شناخت جريانها جز با اين كار ممكن نيست. بنابراين، نگاهى بكنيم و ببينيم چه اتفاقى در مشروطيت افتاد. البته با دوستان در دو سال قبل هم كه جلسه داشتيم، صحبتهايى در اين زمينهها شد و من، فىالجمله، در جريان تفكرات و اقدامات آقايان هستم، كه جهتگيرىهايشان كاملا درست است؛ منتها حالا آنچه كه به ذهنم مىرسد، عرض كنم :
در مشروطيت، نقش علما نقشى نيست كه قابل مقايسه با نقش ديگران باشد. در سالهاى پيش از مشروطيت ـ يعنى سالهاى سلطنت مظفرالدين شاه ـ انجمنهاى پنهانى تشكيل مىشد و نشستهاى گوناگونى بود كه هم علما، هم غير علما بودند و آثار آنها در مشروطيت منعكس بود؛ منتها آن چيزى كه مشروطيت را به ثمر رساند، اين انجمنها نبود؛ آن حضورِ مردمىاى بود كه جز با فعاليت و تأثير علما امكانپذير نبود؛ يعنى اگر فتواى آخوند نبود، فتواى آشيخ عبدالله مازندرانى و امثال اينها نبود، اصلا امكان نداشت اين حركت در خارج تحقق پيدا كند. علاوه بر اين كه در همان كارهاى دستهجمعى خواصى ـ نه عوامى ـ هم باز علما نقش غالب را داشتهاند. شما نگاه كنيد ببينيد در همان وقتى كه انجمنهاى مشروطيت ـ يعنى انجمنهاى بعد از فرمان ـ تشكيل شد، مؤثرترين آدمها در مهمترين مراكز كشور، علمايند. انجمن تبريز را ببينيد، انجمن مشهد را ببينيد، انجمن رشت را ببينيد؛ اينها جاهاى حساسند كه عناصر اصلى و مؤثرشان، علما هستند. بنابراين، روحانيت در مشروطيت، اوّلا نقشى نيست كه قابل انكار باشد، ثانيآ قابل مقايسه باشد با نقش ديگرانى كه بودند؛ روشنفكرها، و در مرحلهى بعد، بعضى از صاحبان قدرت و متنفذان دولتى.
وقتى به علما نگاه مىكنيم، مىبينيم سابقهى فعاليت علما خيلى بيش از دورهى مشروطيت است. شاخصهى آن فعاليتهاى قبلى، «ضد بيگانه بودن» بود. اصلا وجه ضد استبدادى در فعاليتهاى علما، يك وجه منطوى در جنبهى ضد بيگانه و ضد استعمارى بود. مثلا فتواى مرحوم ميرزاى شيرازى، اقدام مرحوم ملا على كنى در قضيهى رويتر و از اين قبيل، قبل از آنها در قضاياى مبارزهى با روسها، اصلِ حركت مرحوم آخوند در جهت تهديد روسها براى اشغال ايران و بقيهى اين كارهايى كه شما مىبينيد، وجه غالب و اصلى بوده است و البته در مسألهى مشروطيت هم وجه ضد استبدادى در حركت علما واضح و روشن شد، كه حالا عرض مىكنم كه چگونه اين مسأله شكل گرفت.
ما از اين مقدمه چه نتيجهاى مىگيريم؟ نتيجه اين است كه اگر كسى وجه ضد سلطهاى بيگانه را در حركت مشروطه ناديده بگيرد، مثل اين است كه ماهيت و هويت اين حركت را نديده گرفته. خودِ اين، مىتواند براى ما تفسير و تحليل كند دعواهايى را كه علماى داخل در مشروطه با غير خودشان داشتهاند؛ در درجهى اوّل مرحوم شيخ فضلالله و كسانى از قبيل ايشان؛ در درجهى بعد، مرحوم سيد عبدالله بهبهانى و مرحوم سيد محمد طباطبايى و بقيهى كسانى كه باز از علما بودند و بعد، از مشروطه برگشتند. درنتيجه، مسألهى ضد سلطهى بيگانه را بايد حتمآ درنظر گرفت.
من حالا يك نگاهى مىكنم به حركت مشروطيت؛ يعنى از سال 1285 شمسى تا 1299؛ چهارده سال است. آقاى حداد فرمودند: نوزده سال؛ به لحاظ سلطنت رضاشاه. در حالى كه آن را اصلا به حساب نياوريد. حكومت رضاشاه از سلطنتش كه شروع نشد، از كودتاى 1299 شروع شد؛ اصلا استبداد از آن وقت شروع شد. رضاخان بود كه توانست آن استبداد قاهرِ رضاخانى را ـ سردار سپه بود ـ مثل يك ميوهى رسيدهاى در دامن او بگذارد؛ والّا امكان نداشت. پس مبدأ استبداد دوم را، سال 1299 بگذاريد.
اين حركت انگليسى كه فعال مايشاء در قضيهى مشروطيت و مابعد مشروطيت بودند، در چه دورهاى از تاريخ غرب و تاريخ انگليس واقع مىشود؟ از وقتى كه غربىها و اروپايىها در اوج نشاط تمدن و پيشرفت علمى و سياسىاند؛ يعنى يك حركت پُرنشاط اميدوارِ مهاجمى به همهى دنيا دارند، كه شما ببينيد دوران استعمار در اينجا به اوج رسيده؛ يعنى همه جا، درواقع همه جاى مناطق زرخيزِ عالم، تحت استعمار است و يكى از جاهايى كه بايد تحت استعمار قرار بگيرد، اين منطقهى نفتخيز است. در آن زمان، نقش نفت تازه به مرور داشت براى غربىها واضح مىشد و شايد در آن روز مهمتر از نفت براى آنها مسألهى ايجاد يك حائلى براى هندوستان بود؛ چون هندوستان براى انگليسها خيلى مهم بود و مناطق ايران و عراق حائلى بودند كه نگذارند روس تزارى به هندوستان دست پيدا كند. بنابراين، ايران يكى از آماجها و اهداف حتمى انگليسها بود.
در آن چهارده سال اينها چه كار كردند؟ اوّل، فرصتطلبى كردند و تا اين حركت عدالتخواهى مشروطيت را در ايران به وسيلهى عواملشان از نزديك حس كردند، خيلى ماهرانه روى اين حركت دست گذاشتند و آن را در اختيار گرفتند. جزو اوّلين كارهايى هم كه كردند، اين بود كه اركان اصلى جنبهى ديگرِ اين حركت را كه جنبهى دينى و ملى باشد، از صحنه حذف كردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجى كه در ايران به وجود آمد ـ مىتوان احتمال داد كه خيلى از اين موارد هرج و مرج (حوادث آذربايجان، حوادث شمال غربى كشور و مسألهى اروميه) با تحريك خود اينها بوده، كه قرائتى هم دارد. اتفاقآ «كسروى» حوادث شمال غربى كشور را خيلى خوب تشريح مىكند و انسان مىبيند چه اتفاقى آنجا افتاده ـ زمينه را براى يك حكومت استبدادى مطلق، يعنى همان چيزى كه مشروطه ضد او آمده بود، فراهم كردند و بعد هم در 1299 اين مستبد را آوردند سر كار؛ يعنى چهارده سال طول مىكشد تا جامعهى استبدادىاى را كه به وسيلهى نهضت ملى و اسلامى مردم داشت مضمحل مىشد، با مقدماتى كه خودشان انجام دادند، به يك جامعهى استبدادى غيرقابل اضمحلال تبديل كنند.
در اين اثنا، جنگ جهانى اوّل هم اتفاق مىافتد كه با پيروزى جبههاى كه انگليسها در آن هستند، به انگليسها يك قدرت جديدى مىدهد و اينها مىتوانند آزادانه هر كارى بكنند. مىدانيد كه اينها در همين سالها عراق را هم فتح كردند؛ يعنى مابين سالهاى 1914 و 1920؛ درواقع 1333 قمرى تا 1338 قمرى. اينها دربارهى عراق يك سلسله اقداماتى را شروع كردند كه انسان مىفهمد كه اين اقدامات، اوّلا با پشتگرمى اينها به پيروزى در جنگ بوده، ثانيآ به دليل تسلط بر ايران بوده است. اينها در 1920 توانستند عراق را قبضه كنند كه «ثوره العشرينِ» ـ انقلاب 1920 ـ عراقىها كاملا سركوب شد و اينها حكومت را به وجود آوردند. در همان سال ـ يعنى تقريبآ در يك سال؛ حالا شايد از لحاظ ماههاى ميلادى يك مقدارى اينور و آنور باشد ـ رضاخان سر كار آمده؛ در 1299 و در 1920 يا 21، ملك فيصل اوّل در عراق سر كار آمده است و پادشاهى، كاملا در مشت انگليسها بود و به وسيلهى خودِ آنها در آنجا به وجود آمده؛ يعنى يك حركت كاملا حساب شدهى دقيقِ خوبى را انگليسها انجام دادند.
من البته نمىخواهم از اهميت مشروطه ـ كه آقايان فرموديد ـ در تاريخ كشورمان، كه درست است، صرف نظر كنم؛ اين چيز خيلى مهمى است و قابل انكار نيست؛ مثل خيلى از كارهايى كه دشمنان يك ملتى كردهاند، اما آن كار به مرور تبديل شده به چيزى كه به نفع آن ملت است. حالا مشروطه را كه خود ملت ما شروع كرد، او استفاده كرد! اما مثلا فرض كنيد كه حزب كنگرهى هند را انگليسها به وجود آوردند، ولى استقلال هند به وسيلهى حزب كنگره انجام گرفت! يعنى خود اين به مرور زمان تبديل شد به پايگاهى عليه انگليسها. اين، ممكن است و ايرادى ندارد.
شما به مشروطه افتخار بكنيد و مشروطه را جزو نقاط عطف تاريخ ايران بدانيد؛ اما حقيقت صحنه و آنچه در خارج واقع شد، اين است. حالا ما ببينيم نهضت علما چه بود. به نظر من روى آن خيلى كار نشده و يكى از نقاطى كه حتمآ بايد رويش تكيه بشود، اين است؛ اين كه نهضت علما چه بود؟
نكتهى اوّل اين است كه شعار علما، «عدالتخواهى» بود. به طور مشخص آنچه كه مىخواستند، «عدالتخانه» بود. درست است؟ اين، يك توقع اخلاقى نبود؛ چون خواست عدالت چيزى نبود كه اين همه سر و صدا بخواهد. اگر يك درخواست و توصيهى اخلاقى بود، اين چيزى است كه هميشه بوده و هميشه علما و بزرگان، مردم را به عدالت يا حكام را به عدالت تشويق مىكردند؛ اما اين جنجالى كه به وجود آمد و آن تحصنها، آن ايستادگىها و بعد مقابلههايى كه با دستگاه استبداد شد و فداكارىهايى كه انجام گرفت، فقط يك درخواست اخلاقى محض نبود، بلكه آنها چيز ديگرى را كه فراتر از يك درخواست اخلاقى بود، مىخواستند.
نكتهى دوم اين كه آن عدالتى كه اينها مىخواستند، دقيقآ و مستقيمآ عدالت در زمينهى مسائل حكومتى بود؛ چون مخاطب اينها حكومت بود. مىدانيد قضايا از عملكرد حاكم تهران شروع شد؛ آن جنجال در مسجد سيد عزيزالله و مسجد جامع ظاهرآ. البته همهى اينها زمينههاى تاريخى دارد و معلوم است؛ اما اين غده اينجا بود كه سر باز كرد و منفجر شد. بنابراين، مخاطب اين عدالتخواهى، حكومت و دولت بود و آحاد مردم ـ تجار، بقيهى كسانى كه ظلم مىكنند در خلال جامعه ـ نبودند؛ بلكه محور و مركز اصلى، حكومت بود.
نكتهى سوم اين است كه آنچه اينها مىخواستند، يك بنياد تأمينكنندهى عدالت بود، كه اسمش را مىگذاشتند «عدالتخانه». حالا اين عدالتخانه چه جور تفسير مىشد، ممكن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمىكنيم كه آنها مثل نسخهى مشروطيت كه در نظر اروپايىها و غربىها يك نسخهى عمل شدهى واضحى بود، روشن بود كه چه مىخواهند؛ ما نمىگوييم كه در نظر علما و متدينين، نسخهى عدالتخانه به همين وضوح بود؛ نه، ليكن فىالجمله اين بود كه مىخواستند يك دستگاه قانونىاى وجود داشته باشد كه بتواند پادشاه و همهى سلسله مراتب حكومتى را تحت كنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اينها ظلم نكنند؛ تا عدالت تأمين بشود؛ يعنى يك دستگاه اين جورى مىخواستند. حالا اين مىتوانست تفسير شود به مجلس شوراى ملى يا مجلس شوراى اسلامى: مىتوانست تفسير شود به يك چيز ديگر. آنچه آنها مىخواستند يك نهاد عملى و يك واقعيت قانونى بود كه قدرت اين را داشته باشد كه جلوى شاه را بگيرد: چون شاه اسلحه و سرباز داشت كه اگر مىخواستند جلوى او را بگيرند، طبعآ بايستى اين دستگاه قدرتى فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اينها را بايست فكر كرد، كه اگر مىخواستند، دنبال اين بودند، لابد قاعدتآ فكر اين را هم مىكردند؛ يعنى طبعآ منابع مالى و منابع نظامى در اختيار او قرار مىگرفت، تا بتواند اجراى عدالت كند و عدالت را بر حكومت و بر شخص شاه تحميل كند.
نكتهى آخر هم اين كه معيار اين عدالت، قوانين اسلامى بود؛ يعنى عدالت اسلامى مىخواستند؛ در اين هيچ ترديدى نيست و اين را بارها و بارها گفته بودند. آنچه كه مورد درخواست مردم بود اين بود، كه متنش هم مواد اسلامى و احكام اسلامى و قوانين اسلامى است. انگليسها همانطور كه شما فرمول واقع شدهى خارجىاش را به روشنى مىدانيد، آمدند بر اين موج فرصتطلبانه مسلط شدند و اين را گرفتند و از شاه عبدالعظيم هدايتش كردند به سفارت انگليس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهامدهندگان معلوم بود كه معنايش چيست! كسانى كه تحت تأثير اينها بودند، در درجهى اوّل روشنفكرهاى غربزده بودند كه البته قدرتطلبى هم در آنها مؤثر بود؛ يعنى اين طور نبود كه ما فرض كنيم روشنفكرهاى آن زمان از قبيل همين افرادى كه اسم آورديد كه تاريخها را نوشتهاند و در انجمنها حضور داشتهاند، صرفآ مىخواستهاند نسخهى غربى مشروطيت در ايران تحقق پيدا كند؛ ولو خودِ آنها كنار بمانند؛ نه، بههيچوجه اين را نمىخواستند. آنها مىخواستند در حكومت باشند؛ كما اين كه براى اين كار تلاش هم كردند و كسانى كه به اينها ملحق شدند؛ از قبيل تقىزاده و غير او، مىخواستند در حكومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشنفكر اين طور بودند. علاه بر اين، عدهاى از قدرتمندان و رجال حكومتى هم به تدريج وارد اين ماجرا شدند. بنابراين، حقيقت آنچه كه در صحنه اتفاق افتاد، اين است.
نكتهاى كه در كنار اين مسأله، مورد توجهم هست، اين است كه چه شد كه غربىها، مشخصآ انگليسىها، در اين مسأله كامياب شدند؛ از چه شگردى استفاده كردند كه كامياب شدند. در حالى كه مردم جمعيت اصلى هستند، مىتوانستند در اختيار علما باقى بمانند و اجازه داده نشود كه شيخ فضلالله جلو چشم همين مردم به دار كشيده شود؛ قاعدهى قضيه اين بود. به نظر من مشكل كار از اينجا پيش آمد كه اينها توانستند يك عدهاى از اعضاى جبههى عدالتخواهى ـ يعنى همان اعضاى دينى و عمدتآ علما ـ را فريب بدهند و حقيقت را براى اينها پوشيده نگه دارند و اختلاف ايجاد كنند. انسان وقتى به اظهاراتى كه مرحوم آسيد عبدالله بهبهانى و مرحوم سيد محمد طباطبايى در مواجهه و مقابلهى با حرفهاى شيخ فضلالله و جناح ايشان داشتهاند، نگاه مىكند، اين مسأله را درمىيابد كه عمدهى حرفها به همين است كه اينطور مىگفتهاند. اين حرفها به نجف هم منعكس مىشده و شما نگاه مىكنيد كه همين اظهارات انسان در كار مرحوم آقا نجفى قوچانى، در آن كتاب و در مذاكراتى كه در نجف در جريان بوده، اينها را مىبيند ـ و حرفهايى را كه از سوى روشنفكرها و به وسيلهى عمال حكومت گفته مىشد و وعدههايى را كه داده مىشد، حمل بر صحت مىكردند. اين طور مىگفتند كه: شما داريد عجله مىكنيد؛ سوءظن داريد؛ اينها قصد بدى ندارند؛ اينها هم هدفشان دين است! اين مسائل در مكاتبات، نامههاى صدر اعظم و . . . به مرحوم آخوند منعكس شده است. انسان مىبيند كه حساسيت آنها را در مقابل انحراف كم كردهاند؛ اما حساسيت بعضىها مثل مرحوم آشيخ فضلالله باقى ماند؛ اينها حساس ماندند؛ اصرار كردند و در متمم، آن مسألهى پنج مجتهد جامعالشرايط را گنجاندند و مقابله كردند. يك جمع ديگرى از همين جبهه، اين حساسيت را از دست دادند و دچار خوشباورى و حُسنظن و شايد هم نوعى تغافل شدند. البته انسان حدس مىزند كه بعضى از ضعف شخصيتىها و ضعفهاى اخلاقى و هواى نفس بىتأثير نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سيد عبدالله يا سيد محمد؛ اما در طبقات پايين، بلاشك بىتأثير نبوده كه نمونهى واضحش امثال شيخ ابراهيم زنجانىست. اينها بالاخره جزء علما بودند. شيخ ابراهيم هم تحصيلكردهى نجف بود، هم مرد فاضلى بود؛ اما تحت تأثير حرفهاى آنها قرار گرفتند و غفلتزده شدند و مقدارى هواى نفسانى در اينها اثر گذاشت و اختلاف از اينجا شروع شد.
من به انقلاب خودمان كه نگاه مىكنم، مىبينم هنر بزرگ امام اين بود كه دچار اين غفلت نشد؛ اساس كار امام اين است. امام اشتباه نكرد كه حرفى را كه گفته بود و هدفى را كه اتخاذ كرده بود، در سايهى تنبيه و ظاهرسازىهاى شعارهاى ديگران گم كند و فراموش كند. اين، اساس كار موفقيت امام بود كه مستقيم به طرف هدف پيش رفت؛ صريح و عريان آن را جلوى چشمش قرار داد و به طرف آن حركت كرد. متأسفانه اين كار را زعماى روحانى و مشروطه نكردند و برايشان غفلت ايجاد شد؛ فلذا اختلاف شد. اختلاف كه به وجود آمد، آنها تسلط پيدا كردند. وقتى قدرت دست آنها آمد، ديگر كارى نمىشد كرد. عين همين قضيه را من در قضاياى عراق ديدم. در قضاياى عراق هم اوّل علما به طور جدى وارد شدند، بعد تعبير و توجيه شروع شد: حالا شايد اينها راست بگويند! شايد هدف بدى نداشته باشند! انگليسها در آنجا بين مردم عراق شعارهايى را پخش كردند: «جئنا محررين لا مستعمرين!»؛ ما نيامدهايم براى استعمار شما، ما آمدهايم شما را از دست عثمانىها آزاد كنيم! همين حرفى كه حالا آمريكايىها در اين برههى اخير به عراقىها مىگفتند: ما آمدهايم شما را از دست صدام آزاد كنيم، نيامدهايم براى اين كه بر شما تسلط پيدا كنيم! آن وقت آنها در آنجا از 1920 تا 1958 ظاهرآ يا 57، سىوهشت سال عراق را آن چنان فشردند كه وقتى انسان اين سالهاى طولانى را نگاه مىكند و مىخواند، گريهاش مىگيرد كه اينها در عراق و البته غالبآ هم به وسيلهى خودِ همين عناصر عراقى چه كردهاند: از كشتار مردم، از نهب مردم، از غارت كشور، عقب نگهداشتن كشور و ذلتهايى كه بر ملت عراق تحميل كردند.
در اينجا هم همين جور است؛ در اينجا هم آمدند و شعارهاى برّاقى را مطرح كردند و عدهاى را غافل كردند، كه ما اگر مىخواهيم از تجربهى مشروطيت استفاده كنيم، نبايد بگذاريم اين اشتباه تكرار شود؛ يعنى بايستى آن هدفى را كه انقلاب اسلامى ترسيم كرده، صريح و بدون هيچگونه مجامله درنظر داشته باشيم. البته رعايت اقتضائات زمان غير از اين حرفهاست؛ غير از اين است كه ما هدف را فراموش و گم كنيم و به شعارهاى ديگران دل ببنديم.
آنچه من بر آن اصرار دارم، مسألهى تاريخنگارى مشروطه است كه از سالها پيش با دوستان متعددى اين را در ميان گذاشتهام و بحث كردهام. مشروطيت را بايد درست تبيين كنيم، كه البته وقتى اين تاريخ تبيين شد و در سطوح مختلف آماده شد ـ چه در سطوح دانشآموزى و دانشگاهى، چه در سطوح تحقيقى ـ پخش و منتشر خواهد شد. اين در حالى است كه نوشتههاى مربوط به مشروطيت از قبيل همان نوشتهى ناظمالاسلام يا بقيهى چيزهايى كه از آن زمان نوشته شده، در اختيار مردم است؛ دارند مىخوانند و برداشتهايى از قضيهى مشروطيت مىكنند كه اين برداشتها غالبآ هم صحيح نيست. انشاءالله موفق باشيد