امام خمینی (ره) از شخصیت و اقدامات شهید سید حسن مدرس میگوید/ بهمناسبت 10 آذر سالروز شهادت آیت الله مدرس
مرحوم مدرس، خدا رحمتش كند- مردى بود كه ملك الشعرا گفته بود از زمان مغول تا حالا مثل مدرس كسى نيامده- مىگفت كه بزنيد كه بروند از شما شكايت كنند؛ نه بخوريد و برويد شكايت كنيد! من رفتم پيشش- خدا رحمتش كند- اخوى ما[1] نوشته بود به من كه يك نفرى است اينجا رئيس غله است. آن وقت يك رئيس غله زمان رضاشاه بود. به من نوشت كه برويد به آقاى مدرس بگوييد كه اين مرد آدم فاسدى است. دو تا سگ دارد يكىاش را اسمش را «سيد» گذاشته، يكىاش را «شيخ»! شما برويد [بگوييد] كه اين را از اينجا بيرونش كنند.
من رفتم به ايشان گفتم. گفت بكُشيدش! گفتم آخر چطور بكشيم؟ گفت من مىنويسم بكشيدش. گفتم آخر شما اينجا مأمور هستيد، شما اينجا هستيد، آنها آنجا نمىتوانند. گفت چطور شد كه وقتى قافلهها از گلپايگان مىآيند عبور كنند و بروند مىخواهند عبور كنند مىفرستيد لختشان مىكنند، حالا نمىتوانيد بكشيد يك كسى را؟![2]
****
شما ملاحظه كردهايد، تاريخ مرحوم مدرس را ديدهايد: يك سيد خشكيده لاغرِ- عرض مىكنم- لباس كرباسى- كه يكى از فحشهايى كه آن شاعر به او داده بود، همين بود كه تنبان كرباسى پوشيده- يك همچو آدمى در مقابل آن قلدرى كه هركس آن وقت را ادراك كرده مىداند كه زمان رضاشاه غير زمان محمد رضا شاه بود. آن وقت يك قلدرى بود كه شايد تاريخ ما كم مطلع بود، در مقابل او همچو ايستاد، در مجلس، در خارج كه يك وقت گفته بود: سيد چه از جان من مىخواهى؟ گفته بود كه مىخواهم كه تو نباشى، مىخواهم تو نباشى! اين آدم كه- من درس ايشان يك روز رفتم- مىآمد در مدرسه سپهسالار- كه مدرسه شهيد مطهرى است حالا- درس مىگفت- من يك روز رفتم درس ايشان- مثل اينكه هيچ كارى ندارد، فقط طلبهاى است دارد درس مىدهد؛ اينطور قدرت روحى داشت. در صورتى كه آن وقت در كوران آن مسائل سياسى بود كه بايد حالا بروند مجلس و آن بساط را درست كند. از آنجا- پيش ما- رفت مجلس. آن وقت هم كه مىرفت مجلس، يك نفرى بود كه همه از او حساب مىبردند. من مجلس آن وقت را هم ديدهام. كانَّهُ مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد؛ با اينكه با او بد بودند، ولى مجلس كانَّهُ احساس نقص مىكرد وقتى مدرس نبود. وقتى مدرس مىآمد، مثل اينكه يك چيز تازهاى واقع شده. اين براى چه بود؟ براى اينكه يك آدمى بود كه نه به مقام اعتنا مىكرد و نه به دارايى و امثال ذلك؛ هيچ اعتنا نمىكرد؛ نه مقامى او را جذبش مىكرد، [نه دارايى] ايشان وضعش اينطور بود كه- براى من نقل كردند اين را كه- داشت قليان خودش را چاق مىكرد. خودش اينطور بود. فرمانفرماى آن روز- حالا كه من مىگويم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمىآيد كه يعنى چه- فرمانفرماى آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود كه به او، حضرت والا، من قليان را آبش را مىريزم، تو اين را، آتش سرخ كن را درست كن يا بعكس. از اينجا، همچو او را كوچك مىكرد كه ديگر نه، طمع ديگر نمىتوانست بكند. وقتى اينطور با او رفتار كرد كه بيا اين آتش سرخ كن را گردش بده، آن آدمى كه همه برايش تعظيم مىكردند، همه برايش چه مىكردند، اين وقتى اين طورى مىرسيده، اين شخصيتها را اين طورى از بين مىبرد كه مبادا طمع كند كه از ايشان چيزى بخواهد.
من بودم آنجا كه يك كسى يك چيزى نوشته بود. زمان قدرت رضاشاه، زمانى كه آن وقت باز شاه نبود- آن وقت يك قلدر نفهمى بود كه هيچ چيز را ابقا نمىكرد- يك كسى آمد گفت: من يك چيزى نوشتم براى عدليه، شما بدهيد ببرند پيش حضرت اشرف كه- يك همچو تعبيرهايى- كه ببينند. گفت: رضاخان، كه باز نمىداند اصلش عدليه را با «الف» مىنويسند يا با «ع» مىنويسند؛ من بدهم اين را او ببيند؟ نه اينكه اين را در غياب مىگفت، در حضورشان هم مىگفت. اينجورى بود وضعش.
اين چه بود؟ براى اينكه وارسته بود، وابسته به هواهاى نفس نبود، اتخذ الهَهُ هَويهُ[3] نبود. اين، هواى نفسانى خودش را اله خودش قرار نداده بود، اين اله خودش را خدا قرار داده بود. اين براى مقام و براى جاه و براى وضعيت كذا نمىرفت عمل بكند، او براى خدا عمل مىكرد. كسى كه براى خدا عمل مىكند، وضع زندگىاش هم آن است، ديگر از آن وضع بدتر كه ديگر نمىشود برايش. براى چه ديگر چه بكند؟ از هيچ كس هم نمىترسيد. وقتى كه رضاشاه ريخت به مجلس كه فرياد مىزدند آن قلدرهاى اطرافش كه زنده باد كذا و زنده باد كذا، مدرس رفت ايستاد و گفت كه مرده باد كذا، زنده باد خودم.
خوب، در مقابل او، شما نمىدانيد حالا، در مقابل او ايستادن يعنى چه و او ايستاد. اين براى اين بود كه از هواهاى نفسانى آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.[4]
****
موضوع: تعمير و باز سازى آرامگاه شهيد مدرس
مخاطب: واعظ طبسى، عباس
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
در عصر شكوفايى انقلاب اسلامى، بزرگداشت مجاهدى عظيم الشأن و متعهدى برومند و عالم بزرگوارى كه در دوران سياه اختناق رضاخانى مىزيست لازم مىباشد.
زيرا در زمانى كه قلمها شكسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمىكرد. در آن روزگار، در حقيقتْ حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود، و ميدان تاخت و تاز قلدرى هتاك در سطح كشور باز، و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران تا مرفق به خون عزيزان آزاده وطن و علماى اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالمِ ضعيف الجثه، با جسمى نحيف و روحى بزرگ و شاداب از ايمان و صفا و حقيقت و زبانى چون شمشير حيدر كرار، رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايت را آشكار كرد، و مجال را بر رضاخان كذايى تنگ و روزگارشان را سياه كرد.
وعاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد. و به دست دژخيمان ستمشاهى در غربت به شهادت رسيد، و به اجداد طاهرينش پيوست. در واقع شهيد بزرگ ما، مرحوم مدرس، كه القاب براى او كوتاه و كوچك است، ستاره درخشانى بود بر تارك كشورى كه از ظلم و جور رضاشاهى تاريك مىنمود. و تاكسى آن زمان را درك نكرده باشد. ارزش اين شخصيت عاليمقام را نمىتواند درك كند. ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاى اوست.
و اينك كه با سر بلندى از بين ما رفته است، بر ماست كه ابعاد روحى و بينش سياسى و اعتقادى او را هرچه بهتر بشناسيم و بشناسانيم؛ وبا خدمت ناچيز خود مزار شريف دور افتاده او را تعمير واحيا نماييم. مناسب ديدم كه اين خدمت را در اختيار جناب مستطاب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ عباس واعظ طبسى ايّده اللَّه تعالى- قرار دهم. [5]
[1] - آقاى سيد مرتضى پسنديده، برادر بزرگ امام خمينى.
[2] - صحيفه نور، ج8، ص: 139-140.
[3] - سوره فرقان، آيه 43: «هواى نفسانى خود را به خدايى گرفته است».
[4] - صحيفه نور، ج16، ص: 453 – 452.
[5] - صحيفه نور، ج19، ص: 74 . مورخ 28/6/1363.