شهید بهشتی، نماد مظلومیت خط امام در دهة 60
یکی از حوادث عبرت آموز سالهای دهه 60، مظلومیت و شهادت آیت الله سید محمدحسین بهشتی است. این شخصیت والا مقام که مورد تأیید و علاقه حضرت امام خمینی بود و عمر خود را در خدمت به اسلام و مجاهدت در راه پیروزی انقلاب اسلامی و استواری خط امام در چالشهای سخت سالهای 57 – 60 گذرانده بود، از سوی منافقین و جریانهای حامی و خاستگاه نفاق، به سختترین شکل مورد اهانت و هجمة سخت و نرم قرار گرفت. شعار «مرگ بر بهشتی» را جریان نفاق که مورد حمایت رئیس جمهور وقت نظام جمهوری اسلامی – ابوالحسن بنی صدر – بود سر داد!! حمایت رئیس جمهور کشور انقلابی از یک گروه تروریستی با عناوین حقوق ملّت و آزادیهای مدنی و امثال آن از عجایب روزگار است!! جای جلّاد با شهید را اولین بار رئیس جمهور منتخب ملّت، عوض کرد!! و گروههای باصطلاح خلقی مانند چریکهای فدایی اقلیت و اکثریت و احزاب و جمعیتهای به ظاهر ملّی و متدّین مثل جبهه ملی و نهضت آزادی، با حمایت خود از منافقین و رئیس جمهور مخالف خط امام – که حزب اللهیها و پاسداران را افراطی و چماق دار مینامید! – به این تغییر رفتار و شعار «مرگ بر بهشتی» صحّه گذاشتند و مردم را بر علیه آیتالله بهشتی در اجتماعات مختلف تحریک کردند!! منافقین، این فرزندان مهندس بازرگان، در طول این سالها، بارها مورد حمایت او و یارانش در نهضت آزادی قرار گرفتند!! و آنهمه جنایت و خیانت، در ترورها و همراهی با صدام، از آنها سر زد!
امام خمینی در پاسخ به نامه علی اکبر محتشمی، وزیر کشور وقت که محورهایی از عملکرد نهضت آزادی و دیدگاههای آنان را مطرح کرده و نظر امام خمینی را جویا شده بود، مطالبی اصولی در مورد این جمعیت به ظاهر متدیّن، متذّکر شده و آنان را فاقد هر گونه صلاحیت برای امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی دانسته و ضرر آنها را بخاطر تظاهر به اسلام و تأویهای جاهلانه از قرآن، از گروههای دیگر، از جمله منافقین بیشتر دانسته و «برخورد قاطعانه» با آنان را توصیه فرمودند (صحیفه امام، ج 20، صفحات 480-483).
این جریان، بعد از رحلت امام خمینی، نیز ادامه یافت. جای پای نهضت آزادی و منافقین و گروههای حامی این جریان در دهه 60 را در سالهای بعد نیز بوضوح میتوان دید. در فتنه سالهای 78 و 88، تعداد زیادی از عناصر این نهضت در میان آشوبگران دستگیر شدند، همنوایی و همسویی آنان در این اغتشاشات بویژه در فتنه سال 88 با احزابی مانند مشارکت، کارگزاران، مجمع روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب، سئوال بزرگی است که از سوی جریان مدعی اصلاحات- که این طیف از عناصر اصلی و مهم آنها هستند- بيپاسخ مانده است. چرا تا کنون موضعگیری روشن و صریحی از این طیف در قبال نهضت آزدادی و جبهه ملّی و جریان نفاق سالهای دهة 60 و مظلومیتی که برای شهید بهشتی و یاران او فراهم کردند، گرفته نشده است؟ چگونه است که این نهضت، همانطور که از جریان نفاق در آن سالها حمایت کرد، اینک نیز از جریان اصلاح طلبی و حضوراينان در صحنه های فتنه انگیز و انتخابانها، حمایت میکند؟
نهضت آزادی، منافقین، رئیس جمهور مخلوع فراری، ملّی گراها، سلطنت طلبها و جریانهای به ظاهر اسلامی و تحت زعامت برخی علما مانند حزب خلق مسلمان، دنبال دیدگاهی در مدیریت کشور بودند که در آن اسلام آمریکایی باشد و دین بصورت یک نهاد حداقلی در ادارة کشور شرکت داده شود و حرکت به سوی آمریکای جهانخوار و وابستگی به آن کشور – همانگونه که در نامه امام خمینی تصریح شده است- انجام گردد!!
امّا شهید بهشتی و یاران باوفای او دیدگاهی را در مدیریت کشور دنبال مینمودند که دین، حضوری حداکثری در آن داشته و اسلام ناب محمدی(ص) با ویژگیهایی که امام خمینی برای آن ترسیم کرده بودند مبنای عمل در قانونگذاری و اجرا باشد و عناصر متعهد و مقید به اسلام یعنی حزب الله مورد حمایت باشند و منافقین و جریانهای منحرف، در صورت عمل به ضد مصالح انقلاب و ملت به عنوان محارب، مورد تعقیب و مجازات قرارگیرند.
شهید بهشتی در نامة معروف خود به امام خمینی، خصوصیات این دو دیدگاه را مطرح میکند. سئوال اینجاست که این دو دیدگاه مختص سالهای 60 بود و اکنون وجود ندارد؟ آیا دیدگاهی که با انحراف از اسلام ناب، به دنبال تطهیر منافقین و حمایت از آنان بود – امثال (آیت الله ) منتظری که در نامه 68/1/6 امام خمینی به ایشان مطرح شده است – امروز وجود ندارد؟ آیا دیدگاهی که قائل به آن گونه مدیریت در انقلاب بود و بهشتی را منحرف و انحصار طلب و افراطی معرفی میکرد، اکنون به تاریخ پیوسته و موجودیت ندارد؟
بهشتی را جریانی مظلوم کرد که سر در آخور غرب داشت. نهضت آزادی و دستهای بخون آغشته منافقین و رئیس جمهور منحرف و دلبسته به غرب و هواداران آنها، بهشتی را در میان ملّت انقلاب کرده مظلو نمودند و بعد از شهادت او، تودههای مردم به واقعیت پی بردند و فهمیدند که جای جلّاد و شهید عوض شده است. آیا این سناریوی پیچیده در حال باز سازی با مقتضیات زمانی جدید است؟
امام خمینی، در برخورد شدید خود با این گروههای لبیرال منش و حامی منافقین، به انحراف فکری و عقیدتی آنان اشاره کرده و جریان تبلیغات رسانهای آنان بویژه بیان مسائل انحرافی آنها از طریق شخصیتهای نظام را مطرح کرده و ایستادگی کامل خود و ملّت را در برابر هجوم این جریان به نظام و پس زدن آنان از حکومت، اعلام مینمایند:
«من امروز بعد از ده سال از پيروزى انقلاب اسلامى همچون گذشته اعتراف مىكنم كه بعض تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمه كشور به گروهى كه عقيده خالص و واقعى به اسلام ناب محمدى نداشتهاند، اشتباهى بوده است كه تلخى آثار آن به راحتى از ميان نمىرود، گر چه در آن موقع هم من شخصاً مايل به روى كار آمدن آنان نبودم ولى با صلاحديد و تأييد دوستان قبول نمودم و الآن هم سخت معتقدم كه آنان به چيزى كمتر از انحراف انقلاب از تمامى اصولش و هر حركت به سوى امريكاى جهانخوار قناعت نمىكنند، در حالى كه در كارهاى ديگر نيز جز حرف و ادعا هنرى ندارند. امروز هيچ تأسفى نمىخوريم كه آنان در كنار ما نيستند چرا كه از اول هم نبودهاند. انقلاب به هيچ گروهى بدهكارى ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاى فراوان خود را به گروهها و ليبرالها مىخوريم، آغوش كشور و انقلاب هميشه براى پذيرفتن همه كسانى كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولى نه به قيمت طلبكارى آنان از همه اصول، كه چرا مرگ بر امريكا گفتيد! چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضدانقلابيون حكم خدا را جارى مىكنيد؟ چرا شعار نه شرقى و نه غربى دادهايد؟ چرا لانه جاسوسى را اشغال كرده ايم و صدها چراى ديگر. و نكته مهم در اين رابطه اينكه نبايد تحت تأثير ترحمهاى بيجا و بيمورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلفين نظام، به گونهاى تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهى زير سئوال بروند. من بعض از اين موارد را نه تنها به سود كشور نمىدانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مىبرند، من به آنهايى كه دستشان به راديو- تلويزيون و مطبوعات مىرسد و چه بسا حرفهاى ديگران را مىزنند صريحاً اعلام مىكنم: تا من هستم نخواهم گذاشت حكومت به دست ليبرالها بيفتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقين اسلام اين مردم بىپناه را از بين ببرند، تا من هستم از اصول نه شرقى و نه غربى عدول نخواهم كرد، تا من هستم دست ايادى امريكا و شوروى را در تمام زمينهها كوتاه مىكنم و اطمينان كامل دارم كه تمامى مردم در اصول همچون گذشته پشتيبان نظام و انقلاب اسلامى خود هستند.» (صحيفه امام، ج 21، صص 286 و287 )
بخشي از متن نامه شهيد بهشتي به امام خميني
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
تهران جمعه 59/12/22
استاد و رهبر بزرگوار
السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
سنگینی وظیفه فرزندتان را بر آن داشت که این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایق را به عرضتان برساند.
دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آن که جنبه شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط میشود. یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زنده بودن و پویا بودن، باید سخت ملتزم به وحی و تعهد در برابر کتاب و سنت باشد، بینش دیگر در پی اندیشهها و برداشتهای بینابین، که نه بهکلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعهد و پایبند، و گفتهها و نوشتهها و کردهها بر این موضوع بینابین گواه.
بینش اول در برابر بیگانگان و هجوم تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادی به نظام سخت به توکل بر خدا و اعتماد به نفس و تکیه بر توان اسلامی و پرهیز از گرفتار شدن در دام داوریها یا دلسوزیهای بیگانگان معتقد و ملتزم. بینش دیگر، هرچند دلش همین را میخواهد و زبانش همین را میگوید و قلمش همین را مینویسد، اما چون همه مختصات لازم برای پیمودن این راه دشوار را ندارد، در عمل لرزان و لغزان.
بینش اول به نظام و شیوهای برای زندگی امت ما معتقد است که در عین گشودن راه بهسوی همه نوع پیشرفت و ترقی، مانع حل شدن مسلمانها در دستاوردهای شرق یا غرب باشد و آنان را بر فرهنگ و نظام و ارزش اصیل و مستقل اسلام استوار دارد. بینش دیگر با حفظ نام اسلام و بخشی از ارزشهای آن، جامعه را به راهی میکشاند که خود به خود درها را بهروی ارزشهای بیگانه از اسلام و بلکه ضداسلام میگشاید.
بینش اول روی شرایطی در گزینش مسئولان تکیه میکند که جامعه را بهسوی امامت متقین و گسترش این امامت بر همه سطوح راه میبرد. بینش دیگر بیشتر روی شرایطی تکیه میکند که خود به خود راه را برای نفوذ بیمبالاتها یا کممبالاتها در همه سطوح مدیریت امت اسلامی و حاکم شدن آنها بر سرنوشت انقلاب هموار میسازد.
شاید برای شما شنیدن این خبر تلخ و دشوار باشد که بسیاری از کسانی که در طول سالهای اخیر در راه حاکم شدن اسلام اصیل بر جامعه ما کوشیده و رنجها بردهاند و در طول این سالها بهمقتضای طبیعت و ماهیت نظام اداری رژیم شاهی، در همه سازمانهای لشکری و کشوری همواره در اقلیت بوده و زیر فشار اکثریت غربگرا یا شرقگرا حاکم بر این سازمانها بهسر بردهاند، هم اکنون در جمهوری اسلامی هم که امام در رأس آن است و تنی چند از فرزندان امام نیز بخشی از مسئولیتها را بهعهده دارند و مردم عزیز ما نیز در صحنهها حضور دارند، دوباره تحت فشار همان اکثریت قرار گرفتهاند، این اقلیت مؤمن که اگر حمایتش کنند میرود که اکثریت شود، امروز ذلت و خذلان مؤمنان را در جمهوری اسلامی با پوست و گوشت و استخوان لمس میکنند که با چماق ارتجاع میکوبندشان و با کارشکنیهای رنگارنگ سد راه حرکت اسلامی و اصلاحی آنها میشوند، با استظهار به ستون پنجم دشمن که در همه این سازمانها جا خوش کردهاند و با اطمینان به حمایت گروهی از مسئولان امروز و دیروز.
اگر این دو بینش در اداره امور جمهوری اسلامی ادامه یابد، نه کارهای جاری مردم سر و سامان پیدا میکند، نه مشکلات موجود دینی، فرهنگی، اخلاقیات اجتماعی و اقتصادی این مردم رنجدیده و محروم و ایثارگر با سرعت و قاطعیت کافی حل میشود و نه میتوان برای آینده طرحهای اصیل اسلامی ریخت و به مرحله عمل درآورد... نظر ما این است که رشد کمی و کیفی دارندگان بینش اول (اسلام فقاهتی و خط اصیل امام) بهلطف الهی امروز به آن درجه رسیده است که نهادهای لشکری و کشوری بهوسیله صاحبان این نوع بینش اداره شود و اداره جمهوری اسلامی بر پایه یک بینش استوار گردد.