كتابهاى جنگ و رزمندگان را مىخوانم
اين حادثه جنگ، واقعآ حادثه عجيبى بود. بنده هم كه مىگويم عجيب بود، يقين دارم كه ابعاد شگفتى اين جنگ را به تمام درك نكردهام. اين مثل آن است كه شما از فاصله خيلى زيادى، ساختمان خيلى عظيمى را بالاى كوه مىبينيد و مىفهميد كه خيلى باعظمت است؛ اما درمىيابيد كه هنوز هم ابعاد عظمت آن را نفهميدهايد؛ وقتى كه برويد لمس كنيد و اطرافش را ببينيد، آن وقت خواهيد فهميد كه چقدر عظمت دارد؛ قضيه ما حقيقتآ اين است. اگرچه ما جنگ را از نزديك ديديم؛ اما ـ به قول شهريار ـ به تاريكى ديديم و آن را درست نشناختيم.[1] اين هشت سال، تجربه
عجيبى بود.
اين نوشتههايى كه راجع به رزمندگان و جنگ منتشر مىشود ـ كه غالبآ هم همين حوزه هنرى چاپ و منتشر مىكند و انصافآ چيزهاى بسيار باارزش و خوبى هم است ـ هرچه به دستم مىرسد، مىخوانم. با اينكه ما اين همه از نزديك و از دور، به وسيله گزارشها و از طريق خبرهاى شخصى و فردى، در جريان مسائل اينها بوديم و چقدر از اينها را من خودم ديده بودم، درعينحال الان كه مىخوانم، مىبينم نخير، ما هرگز نمىتوانستيم آن ابعاد و آن هفت توى حوادث را از دور ببينيم؛ حالا كه انسان مىخواند، مىفهمد كه چه دنياى عجيبى بود. بههرحال دروازه عظيمى بود كه الان به روى ما بسته شده است.[2]
[1] شب على ديد و به نزديكى ديدگرچه او نيز به تاريكى ديد
[2] ديدار با اعضاى دفتر پژوهش و گسترش فرهنگ جبهه، 16/10/1370.