اقيانوسى در محله
استاد مطهرى نسبت به نهجالبلاغه و حضرت على 7 علاقه خاصى داشت. با اين كتاب مأنوس بود و معمولا در سخنرانىها هرجا مناسبتى پيش مىآمد، به فرازهايى از نهجالبلاغه اشاره مىكرد. از گرايش جوانان به سوى نهجالبلاغه تقدير مىكرد، ولى به آنها توصيه مىكرد كه نهجالبلاغه يك بعد ندارد، ابعاد گوناگون دارد؛ سعى كنيد به تمام ابعاد آن توجه داشته باشيد. بالأخره شور و علاقه وافر استاد به نهجالبلاغه سبب شد كه ايشان مقالاتى تحت عنوان «سيرى در نهجالبلاغه» منتشر كند كه بعدآ به صورت كتابى تحت همين نام به چاپ رسيد. البته استاد به علت گرفتارىهاى زياد نتوانست اين مقالات را ادامه دهد و در پى فرصت بود تا اين سير را پى بگيرد. از نظر تاريخى، آشنايى استاد با نهجالبلاغه سابقه طولانى دارد. ايشان اصولا از دوران كودكى به نام نهجالبلاغه آشنا بودهاند و سپس در دوران تحصيل نيز آشنايى سطحى و معمولى داشتهاند. ولى در سال 1320 شمسى در اثر يك برخورد و ملاقات شگفتانگيز با بزرگمردى به نام حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى 1 با دنياى نهجالبلاغه آشنايى عميقى پيدا مىكنند. بهتر است جريان حال را از زبان خود استاد بشنويم :
«شايد برايتان پيش آمده باشد و اگر هم پيش نيامده، مىتوانيد آنچه را مىخواهم بگويم، در ذهن خود مجسّم سازيد، كه سالها با فردى در يك كوى و محلّه زندگى مىكنيد، لااقل روزى يك بار او را مىبينيد و طبق عرف و عادت سلام و تعارفى مىكنيد و رد مىشويد. روزها و ماهها و سالها به همين منوال مىگذرد. ...
تا اين كه تصادفى رخ مىدهد و چند سلسله با او مىنشينيد و از نزديك با افكار و انديشهها و گرايشها و احساسات و عواطف او آشنا مىشويد. با كمال تعجب احساس مىكنيد كه هرگز نتوانستهايد او را آن چنان كه هست، حدس بزنيد و پيشبينى كنيد. از آن به بعد، چهره او در نظر شما عوض مىشود، حتى قيافهاش در چشم شما طور ديگر مىنمايد، عمق و معنا و احترام ديگرى در قلب شما پيدا مىكند ]و[ شخصيتش از پشت پرده شخصش متجلّى مىگردد. گويى شخصى ديگر است غير آن كه سالها او را مىديدهايد ]و[ احساس مىكنيد دنياى جديدى كشف كردهايد.
برخورد من با نهجالبلاغه چنين برخوردى بود. از كودكى با نام نهجالبلاغه آشنا بودم و آن را در ميان كتابهاى مرحوم پدرم اعلى الله مىشناختم. پس از آن، سالها بود كه تحصيل مىكردم. مقدّمات عربى را در حوزه علميّه مشهد و سپس در حوزه علميه قم به پايان رسانده بودم. دروسى كه اصطلاحآ «سطوح» ناميده مىشود، نزديك به پايان بود و در همه اين مدت نام نهجالبلاغه بعد از قرآن بيش از هر كتاب ديگر به گوشم مىخورد. چند خطبه زهدى تكرارى اهل منبر را آنقدر شنيده بودم كه تقريبآ حفظ كرده بودم، امّا اعتراف مىكنم كه مانند همه طلّاب و همقطارانم با دنياى نهجالبلاغه بيگانه بودم، بيگانهوار با آن برخورد مىكردم، بيگانهوار مىگذشتم. تا آن كه در تابستان سال هزار و سيصد و بيست پس از پنج سال كه در قم اقامت داشتم، براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم ]و[ تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهجالبلاغه آشنا كرد. آن وقت بود كه عميقآ احساس كردم اين كتاب را نمىشناختم و بعدها مكرّر آرزو كردم كه اى كاش كسى پيدا شود و مرا با دنياى قرآن آشنا سازد.»[1]