از صداى پُتك قدرت مىگيرم
ما افتخار داشتيم چند سال در همسايگى استاد، واقع در فلكه دوم صادقيه، بلوار آيتالله كاشانى، سكونت داشته باشيم.
در همسايگى ما و استاد، پيرمردى آهنگر نيز در منزل خود كار مىكرد.
من در يك روز تابستانى، حدود ساعت پنج بعدازظهر، با هماهنگى قبلى براى طرح موضوعى به خدمت استاد رسيدم. ايشان طبق معمول در كتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند. در حين طرح سؤالم، صداى پُتك همسايه كه به آهنگرى مشغول بود، به گوش مىرسيد. به استاد عرض كردم: «اگر صداى پتك و چكش اين شخص مزاحم كار شماست، من مىتوانم بروم و به ايشان تذكر بدهم تا حال شما را مراعات كند.» استاد در جواب اين سخن مىگفتند: «نه، مبادا به او چيزى بگوييد. چون من وقتى در كتابخانهام از مطالعه و نوشتن احساس خستگى مىكنم، صداى پُتك و چكش اين پيرمرد نهيب مىزند و به من قدرت مىدهد، و با خود مىگويم؛ آن پيرمرد در مقابل كوره آهنگرى چكش مىزند و خسته نمىشود، امّا تو كه نشستهاى و مطالعه مىكنى و مىنويسى، خسته شدهاى؟! بنابراين صداى كار اين پيرمرد، نهتنها مايه اذيّت من نيست، بلكه با شنيدن صداى چكش او، قدرت مجدد مىگيرم و دوباره مشغول مطالعه و نوشتن مىشوم.»[1]