درخیرات ، به جای شام و ناهار ، کتاب بخرید برای بچه های روستا

میخواستند برای مادر خیرات کنند.محمود گفت : (( به جای شام و ناهار و از این جور خرجها با پولش کتاب بخرید برای بچه های روستا.)) بعد ساکت شد.بغض گلویش را گرفته بود.با صدای لرزان گفت : (( این طوری مادر هم راضی تر است.))

• شهید محمدعلی رهنمون
• سیره دریادلان 2 ، ص 73.
• به نقل از کتاب پا به پای شهدا 9 ، ص 48