پیاده میرفت و پولش را کتاب می خرید!

آنقدر به کتاب علاقه داشت که بیشتر مسیرهای رفت و آمدش را پیاده می رفت تا پول کرایه ماشین را جمع کند و کتاب بخرد.
شبها تا دیروقت مطالعه می کرد.معتقد بود چهار – پنج ساعت خواب برای تجدید قوا کافی است.
هدیه انتخابی اش کتاب بود.
برای دیدنم به تهران آمد.دو تا ساک همراهش داشت.گمان کردم سوغات آورده.وقتی آن را باز کرد ، همه اش کتاب بود.
وقتی خواست برگردد ، پول برای رفتن نداشت ، چون همه را کتاب خریده بود.

*شهیدعطاءالله منصوری
به نقل از مجموعه پا به پای شهدا جلد 9 (مطالعه،کتابخوانی)