رزمندگان و کتاب
کتاب های استاد مطهری یک چیز دیگر است
سه شنبه, 05/29/2012 - 20:09
کتابها را گذاشت زمین و شروع کرد یکی یکی را ورق زدن.من هم نشستم کنارش.پرسیدم : (( از کجا آوردی ؟ ))
گفت : (( همه را خریدم.مسجد نمایشگاه زده بودند.از آن جا خریدم.)) من هم شروع کردم به ورق زدن.همه از استاد مطهری بود.
گفتم : (( غیر از کتابهای استاد مطهری ، کتاب دیگری نداشتند؟ ))
گفت : (( چرا ، کتاب زیاد بود ، اما کتابهای استاد مطهری یک چیز دیگر است.))
• شهید محسن پهلوان
• فرهنگ نامه شهدای شهرستان سمنان ، ج 2 ، ص 414-415
• به نقل از کتاب "پا به پای شهدا" ، ج 9 ، ص 34 ، موسسه فرهنگی هنری قدرولایت
حیف است این کتابها خاک بخورند
سه شنبه, 05/15/2012 - 22:36
کارتن کتابها را از توی انباری آورد و روی جلدش در قسمت پایین چسب می زد و شماره می نوشت.
گفتم : (( چه کار می کنی داداش؟ ))
گفت : (( حیف است که این کتابها خاک بخورند ، از امروز می خواهم برای بچه های کوچه کتابخانه راه بیندازم.))
• شهید احمد عبدالشاه
• فرهنگ نامه شهدای شهرستان سمنان ، ج 6 ص 379.
• به نقل از کتاب پا به پای شهدا ، موسسه فرهنگی هنری قدرولایت ، ج 9 ص 58
درخیرات ، به جای شام و ناهار ، کتاب بخرید برای بچه های روستا
جمعه, 04/27/2012 - 17:50
میخواستند برای مادر خیرات کنند.محمود گفت : (( به جای شام و ناهار و از این جور خرجها با پولش کتاب بخرید برای بچه های روستا.)) بعد ساکت شد.بغض گلویش را گرفته بود.با صدای لرزان گفت : (( این طوری مادر هم راضی تر است.))
• شهید محمدعلی رهنمون
• سیره دریادلان 2 ، ص 73.
• به نقل از کتاب پا به پای شهدا 9 ، ص 48
کتاب غذای روح است
جمعه, 04/13/2012 - 17:37
هربار که از سفر برمی گشت ، سوغاتی اش کتاب بود.
می گفتم : (( چیزدیگری پیدا نمی شد؟ بازهم کتاب؟))
می گفت : (( بهترین چیز بود که توانستم پیدا کنم.کتاب غذای روح است.فقط که نباید به جسممان برسیم.))
• شهید علی طاهریان
• فرهنگ نامه شهدای شهرستان سمنان ج 6 ، ص 278.
• به نقل از کتاب پا به پای شهدا ج 9 ، ص 16
این کتاب را بخوانید تا شرمنده امام علی (ع) نشوید!
یکشنبه, 02/19/2012 - 23:33
داخل گنجه ، قوطی ای گذاشته بود و هرچند وقت یکبار درون آن مقداری پول خرد می ریخت.پیش خودم گفتم : ((خدارا شکر که از حالا قدر پول را می داند و دارد برای خودش پس انداز می کند.))
هفت – هشت ماهی گذشت.یک شب در اتاق نشسته بود و در حال جلد کردن کتاب قطوری بود.گفتم : ((این کتاب چیه؟مال خودت است؟))
گفت : آری ، امروز بالأخره توانستم بخرمش.نهج البلاغه است.
از آن روز به بعد هر روز آن را مطالعه می کرد.به برادرها و خواهرهایش می گفت : ((این کتاب را بخوانید تا روز قیامت شرمنده امام علی (ع) نشوید.))
* شهید ابوالفضل جعفریان
* فرهنگ نامه شهدای شهرستان سمنان ، ج 3 ، ص 178
پیاده میرفت و پولش را کتاب می خرید!
جمعه, 01/06/2012 - 18:52
آنقدر به کتاب علاقه داشت که بیشتر مسیرهای رفت و آمدش را پیاده می رفت تا پول کرایه ماشین را جمع کند و کتاب بخرد.
شبها تا دیروقت مطالعه می کرد.معتقد بود چهار – پنج ساعت خواب برای تجدید قوا کافی است.
هدیه انتخابی اش کتاب بود.
برای دیدنم به تهران آمد.دو تا ساک همراهش داشت.گمان کردم سوغات آورده.وقتی آن را باز کرد ، همه اش کتاب بود.
وقتی خواست برگردد ، پول برای رفتن نداشت ، چون همه را کتاب خریده بود.
*شهیدعطاءالله منصوری
به نقل از مجموعه پا به پای شهدا جلد 9 (مطالعه،کتابخوانی)