بخش هفدهم كتاب عينك شيخ
میدان توپخانه
سیّدجمالالدین و ملکالمتکلّمین بعد از شور با هم از رؤسای انجمنهای شاهآباد، مظفری، بینالطّلوعین، آذربایجان و بقیة انجمنهای ملی و تجّار معتبر دعوت کردند تا جلسهای اضطراری تشکیل دهند.
افراد زیر در جلسه حاضر شدند:
سیّدجمالالدین واعظ، به خاطر حرفهای خلاف شریعت که میزد، همراه با ملکالمتکلّمین از اصفهان خارج شد و به تهران آمد. او متّهم به بابیگری (فرقهای از بهائیت) بود. فساد عقیدة او از جمله اعتقاد به عدم حجاب برای زنان مُحرز بود. بسیار جاهطلب و تندرو بود. از اعضای کمیتة سرّی انقلاب بود که قبل از شروع نهضت مشروطه برای ایجاد هیجان عمومی و استفاده از فرصتها و حاکمیت تفکر غربی تشکیل شده و فعالیت میکرد.
میرزا نصرالله بهشتی اصفهانی مشهور به ملکالتکلّمین از وُعّاظ طرفدار مشروطه و مخالف سرسخت شیخ فضلالله نوری بود و او نیز به فساد عقیده مشهور و به خاطر متّهم شدن به بابیگری و لامذهبی از سوی علمای اصفهان طرد و از این شهر اخراج شد. تب و تاب مشروطه و وساطت آقا سیّدمحمد طباطبایی سبب شد تا کمکم منبر رفت و به عنوان واعظ زبردست در نهضت مشروطه جا باز کرد. او نیز عضو انجمن سرّی انقلاب و بعدها به حزب سوسیال دمکرات ایران بود، که حزبی تندرو و طرفدار انگلیس بود پیوست. بدزبان و تندگو بود.
ابراهیم منشیخانزاده، پدرش اهل ایروان بود که تابعیت ایران را پذیرفت. عضو کمیتة سرّی انقلاب، سرهنگ قزّاقخانه و بهایی بود. او از جمله بنیانگذاران گروه تروریستی مجازات و عضو انجمن بینالطّلوعین بود که در ترور افراد زیادی دست داشت. حاج حسین امینالضّرب از ملّاکین و تجّار معتبر بود که در مجالس اوّل و سوم نماینده بود. او فراماسونر و از اعضای کمیتهای بود که کارش تدوین قانون اساسی و متمّم آن بود.
سیّدجمالالدین گفت: «آقایون خبردارن که دیروز مخالفای مشروطه تو میدون توپخانه، چندین چادر افراشته و عدّه زیادی رو دور خودشان جمع کردن. فرصت خوبیه تا با ارزیابی درست و استفاده از فرصت ضرب شستی به اونا نشون بدیم.»
ملکالمتکلّمین گفت: «باید کاری کنیم که مخالفا دیگه جرأت مخالفت پیدا نکنن. مخصوصاً شیخ فضلالله رو باید مُفتضح کنیم. من به عنوان سخنگوی انجمن آذربایجان اعلام میکنم که آمادهییم همة اعضای آموزش دیدة انجمن رو مسلّح کرده، در سرکوب مخالفان اقدام کنیم.»
حاج میرزا ابراهیم آقا گفت: «من هم به نمایندگی از انجمن مظفری، تفنگچیهای این انجمن رو در اختیار شما قرار میدم.»
ابراهیم خان منشیزاده گفت: «انجمن بینالطّلوعین هم آمادهس تا علاوه بر کمک به تأمین نیرو و اسلحه، در ترور افراد مؤثر مخالفان هم اقدام کنه.»
منتظرالدوله گفت: «انجمن شاهآباد، چهل نفر مجاهد مسلّح داره. این چهل نفر آمادهن تا در راه حفظ مشروطیت جانفشونی کنن.»
سیّدجمالالدین با شادمانی به اظهارات یکی یکی افراد حاضر در جلسه گوش داد. سپس گفت: «ما باید برنامة دقیقی داشته باشیم تا بتونیم برای همیشه صدای مخالفان رو خاموش کنیم. باید هم از لحاظ نظامی امنیتی، هم تبلیغی و هم پشتیبانی نیروها، برنامهریزی بشه.»
منشیزاده گفت: «از لحاظ نظامی امنیتی، به نظر من، بهترین محل برای دفاع از مجلس، مدرسة سپهسالاره که کنار مجلس قرار داره. منارههای این مسجد به همة شهر اشراف داره. ما باید اطراف عمارت مدرسه و بهارستان رو سنگربندی کنیم. هر انجمن، یک حجره از حجرههای مدرسه رو مرکز خودش قرار بده و تابلوی انجمن رو سردرِ حجره نصب کنه.»
سیّدجمالالدین با سر نقشة منشیزاده را تأیید کرد و افزود: «باید از شهرای نزدیک مثل ورامین، شهریار، شمیران و حضرت عبدالعظیم، انجمنای ملّی رو به یاری بطلبیم تا نیروهای مسلّحشون رو به مدرسة سپهسالار و مجلس اعزام کنن.»
منشیزاده ادامه داد: «غلامرضاخان پسر میرزا محسنخان مظفرالملک، عینالسلطان پسر صارمالدوله نوة دختری ناصرالدینشاه، ظهیرالسلطان پسر رضاخان ظهیرالدوله، اللهیارخان آجودانباشی، و خیلی از وطنخواها و بزرگزادهها و خانها آمادهن تا ترتیب سنگربندی و نگهبونی و نظم مجاهدین رو به عهده بگیرن.»
ملکالمتکلّمین گفت: «ظلّالسلطان که میانة خوبی با شاه نداره و خیلی هم پولدار و متموّله، حاضره به طور سرّی، مخارج مجاهدین رو تأمین کنه. من روز گذشته با او صحبت کردم.»
حاج حسینآقا امینالضرب یک جرعه از شربت جلوش را سرکشید و گفت: «انجمن اصناف هم شام و ناهار برای مجاهدین و مدافعین مدرسه و بهارستان رو تدارک میبینه. هیچ نگرون از خورد و خوراک نیروها نداشته نباشین.»
حاج میرزا ابراهیم آقا هم شربت خود را سر کشید. قدری جابهجا شد و گفت: «ظاهراً همه چیز آمادهس. امّا به نظر من فقط آماده کردن نیرو و اسلحه کافی نیست. ما باید از همة انجمنا در سراسر کشور بخوایم که شهرهای خودشون رو به تعطیلی بکشن و تلگرافای متعدد به مجلس و شاه مخابره کنن. روزنامهها رو هم باید بسیج کنیم تا علیه مخالفا هر چه میتونن بنویسن.»
منتظرالدوله با گفتن احسنت، برنامة میرزا ابراهیمآقا را تأیید و اضافه کرد: «نمایندگان مجلس هم باید کاری بکنن. اونا باید به شاه فشار بیارن که اگه اجتماع مخالفا تو میدون توپخونه ادامه پیدا کنه، ما اون رو مسؤول میدونیم و علیه او اقدام میکنیم. اینطوری شاه هم میترسه و از ما حمایت میکنه.»
سیّدجمالالدین با احساس رضایت کامل از برنامههای اعلام شده گفت: «دوستان، من با احتشامالسلطنه، رئیس مجلس صحبت میکنم. آنها آمادة هر نوع همکاری هستن. خودشون هم در مجلس بست مینشینن تا غائله تمام بشه. حتماً اسم شما و اقدام شما در تاریخ میمونه. این همه وطنپرستی قابل ستایشه. برید و اونچه گفتید، انجام بدید. ضمناً، منشیزاده بهتره دو- سه نفر از راپُرتچیای خوب رو مأموریت بده که بین مخالفا رفته و وضعیت اونا رو گزارش بده. امشب یک ساعت بعد از مغرب، همینجا خونة من، جلسه تشکیل میشه تا گزارش اقداماتی رو که انجام شده، بدید.»
منشیزاده از جلسه که رفت، رجب و غلام را صدا کرد و به آنها مأموریت داد تا به اجتماع میدان توپخانه بروند و اخبار را جمع کرده و به او بدهند. به عبدالجلیل هم مأموریت داد تا چند نفر از اَراذل و اوباش را میان مخالفان بفرستد تا بدمستی کنند، فحش بدهند و مشروطهخواههان را اذیت و آزار کنند و کتک بزنند تا هر چه بیشتر مردم از مخالفان مشروطه متنفّر شوند.
رجب به توپخانه رفت و غلام که دید از شیخ فضلالله در جمع مخالفان خبری نیست، به نزدیک درِ خانة او رفت و به انتظار ایستاد تا کی شیخ از منزل خارج و به جمع مخالفان بپیوندد. مخالفان مشروطه در میدان توپخانه دو دسته شدند. یک دسته فریاد میزدند: «ما طالب قرآنیم، مشروطه نمیخواهیم.» دستة دیگر شعار میدادند: «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم.» جمعیت در میدان توپخانه موج میزد. رجب تخمین زد که نزدیک به هزار نفر اجتماع کردهاند. در وسط میدان سه تا چادر بزرگ زده بودند که جمعی از علما و روحانیون معتبر و شناخته شده از جمله شیخمحمد آملی، شیخ علیاکبر بروجردی، سیّدعلی آقا یزدی، ملّا محمدعلی رستمآبادی و محمد یزدی در این چادرها بودند.
رجب از این طرف میدان به آن طرف میرفت و جمعیت را برانداز میکرد. یکمرتبه دید گروه زیادی از جمعیت از گوشة راست میدان با هلهله و فریاد به طرفی راه افتاده و دارند از میدان خارج میشوند. فوراً خودش را به این گروه رساند. از یکی پرسید: «داداش، کجا میرین؟» گفت: «به خونة شیخ فضلالله میریم تا اون رو به میدون بیاریم.» رجب پرسید: «آخه مگه خود شیخ این جمیت رو به میدون نیاورده؟» پاسخ شنید: «نه، شیخ با این اجتماع مخالف بوده. حالا میریم اون رو با زور هم که شده بیاریم.»
رجب همراه آن جمع شد. مقابل درِ خانة شیخ، غلام را دید. با هم همراه شدند. جمعیت جلو خانة شیخ فریاد میزدند: «وا اسلاما، وامحمدا، مشروطهخواهان بابی هستند. ما مشروطه نمیخواهیم.»
امّا شیخ از خانه خارج نمیشد. چند نفر به داخل خانة شیخ رفتند. با اصرار او را بیرون آوردند. شیخ مقاومت میکرد، امّا جمعیت اصرار میکرد. عاقبت شیخ را چند نفر به دوش گرفتند و به سختی از میان جمعیت عبور دادند. دو بار شیخ از ازدحام و فشار جمعیت حالش به هم خورد. ناچار او را زمین گذاشتند. حالش که بهتر شد، دوباره او را بلند کردند و راه افتادند. عمّامه و عبای شیخ افتاد و چند نفر از جمعیت آن را برداشتند تا در میدان به شیخ بدهند. به میدان توپخانه که رسیدند، شیخ را در چادر وسط اسکان دادند.
رجب و غلام کنار چادر شیخ، رفت و آمدها و گفتگوها را زیر نظر داشتند. مرتّب افرادی داخل چادر شده خبرها را به شیخ میدادند. خبر فحّاشی و بدمستی بعضی از اشرار و لاتها و افرادی که منشیزاده فرستاده بود، شیخ را بشدّت عصبانی کرد. فریاد شیخ از بیرون چادر شنیده میشد:
- اگه ما برا اسلام جمع شدیم، هیچ کس حق نداره برخلاف احکام شریعت عمل کنه. هرکس این کارها رو بکنه از ما نیست.
بلافاصله شیخ علما را جمع کرد. بعضی خبرها را با آنان در میان گذاشت. شیخ علاوه بر حضور بعضی لاتها در میدان، این احتمال را مطرح کرد که مخالفانِ این تجمّع، کسانی را بین جمعیت نفوذ داده و با اعمال قبیح بخواهند حُرمت جمع را زیر سؤال ببرند. از علما خواست تا هر کدام در گوشهای از میدان، مردم را موعظه کنند و از اعمال غیراسلامی اشرار و الواط جلوگیری کنند.
رجب و غلام، قبل از مغرب از میدان توپخانه خارج شدند تا گزارشها را به منشیزاده بدهند. منشیزاده خبرها را که گرفت، به جلسه رفت.
اعضای جلسه همه خوشحال بودند. گزارشها حکایت از پیشرفت خوب کارها داشت. بیش از 300 نفر مجاهد مسلّح در مدرسة سپهسالار و اطراف مجلس سنگر گرفته بودند. تلگرافهای متعدد به مجلس و شاه رسیده و تهدید کرده بودند که اگر اجتماع توپخانه به هم نخورد، به سمت تهران حرکت خواهند کرد. مخصوصاً از تبریز تلگرافهای تندی مخابره شده بود. سیّدجمالالدین و ملکالمتکلّمین هم در منابر، حسابی مردم را از اجتماع توپخانه ترسانده بودند. از کارهای خلاف و کُتککاری و بدمستی عوامل نفوذی خودشان و بعضی الواط فرصتطلب، به خوبی استفاده کرده و مردم را از آنان متنفّر میساختند.
عناصر نفوذی چندبار به چند چادر و گروه در میدان توپخانه حمله و چادرها را پاره کردند تا اسباب درگیری را فراهم کنند.
رجب و غلام که به میدان توپخانه بازگشته بودند، همچنان بین جمعیت پرسه میزدند و خبر جمع میکردند. بین جمعیت خبری پخش شد که شیخ فضلالله میخواهد میدان را ترک کند و به خانه برود. فوراً خودشان را به چادر شیخ رساندند. جمع زیادی اطراف چادر جمع شده، از شنیدن تصمیم شیخ متحیّر بودند. گاه شعاری داده میشد. امّا بیشتر افراد منتظر بودند شیخ را ببینند. ساعتی بعد شیخ در حالی که علما او را همراهی میکردند، از چادر خارج شد. بالای صندلیای که آماده شده بود، رفت:
- شما مردم برا اسلام اینجا جمع شدین. شما برای حمایت از بیضة اسلام و علمای اسلام تجمّع کردین. خدا به شما جزای خیر بدهد. امّا تعدادی هستن که مراعات مسائل شرعی رو نمیکنن. بعضی از اینا قطعاً عوامل نفوذی انجمنای مخفی هستن که کارشون ترور و بدگویی و فتنهانگیزیه. بعضیشون هم آدمای غافل و بدکار هستن که بین مردم بُر خوردن. اینها میخواهند جمع شما رو بد نام کنن. میخواهند شما رو فاسد و بینزاکت نشون بدهند. ما با مخالفای شریعت، احتجاج میکنیم. اسلام منطقش قویه، نیازی به این کارا نداره. من از این اعمال، از هر کس که باشه، انزجار و تنفّر خودم رو اعلام میکنم. به ما خبر رسیده که مشروطهطلبا حسابی شاه و مردم رو از این اجتماع ترساندهاند و اونا رو علیه شما تحریک کردن، بنابراین ادامة این تجمّع به صلاح نیست. هر کسی مرا قبول داره، میدان رو ترک کند و به خانه برود. همهتون به خانههاتون برید. ما مخالفتمان رو با اِعمال خلاف شریعتِ مشروطهچیها، طور دیگهیی نشان میدیم.
شیخ همراه علما از میدان خارج شد. مردم دستهدسته میدان را ترک کردند. رجب و غلام فوراً به منشیزاده خبر دادند که اجتماع توپخانه به هم خورد. آنها که نقشة خود را نیمه تمام دیدند، تصمیم گرفتند فشار روانی به شیخ فضلالله را ادامه دهند. دولت که تحت تأثیر تندروهای مجلس و عناصر انجمنها قرار داشت، به شیخ سخت گرفت. ده روز از واقعة میدان توپخانه نمیگذشت که شیخ عرصه را بر خود خیلی تنگ دید. مرتّب تهدید میشد که مورد حمله و آزار قرار خواهد گرفت. از رفت و آمد مردم و حضور شاگردانش در منزل و حوزة درسش جلوگیری میشد. ناچار در مدرسة مروی متحصّن شد. بلافاصله، مدرسه به محاصرة سربازارن دولتی درآمد. ظفرالسلطنه حاکم تهران دستور داد اطراف محلة عربها را ببندند و اجازه ندهند کسی از محلة عربها و اطراف مسجد به مدرسه رفت و آمد و آذوقه- آب و نان- به شیخ و همراهان او برسانند. یک شبانه روز شیخ و همراهان او در محاصره بودند. شیخ که محاصرة سربازان دولتی را موجب آزار مردم محلّه و سختی یارانش دید، از مدرسة مروی خارج شد و به خانهاش رفت.
مجلس شورا با انتشار اطلاعیه، شیخ فضلالله و همراهانش را هوادار و پیروان استبداد خواند و اجتماع میدان توپخانه و مدرسة مروی را نشانة آن قلمداد کرد.
شیخ فضلالله به این اطلاعیه پاسخ داد و اتّهامات مجلس را رد کرد:
«علما و فقها و عموم متدیّنین وضع خرابی و نتایج ناگوار مجلس فعلی را از ظهور و بروز اهالی ادیان باطله و مذاهب فاسده و توهین به قوانین دین و غیرها دیدند، متّفقالکلمه با هیأت کثیره از اهل اسلام، تکلیف شرعی خود را در ردع وضع و تصفیة مجلس دانسته و اقدامات مجدّانه نموده و مینمایند... بر عموم مکلّفین واجب است که با نیّات علمای اعلام همراهی نموده و اقدام در تطبیق آن (مجلس) بر شریعت بنمایند.»
نادعلی، نسخهای از این اطلاعیه را به عبدالحمید داد. هربار که به آخر خاطرهای میرسید، غم سنگینی دلش را میفشرد. احساس میکرد عاقبت زیر بار این خاطرهها، جان خواهد داد. از مُردن نمیترسید، امّا دعا میکرد که موفق شود این وقایع و خاطرهها را به تاریخ و نسلهای بعد برساند. بعد آسوده سر بر خاک بگذارد.
عبدالحمید دست نادعلی را گرفت، کمی فشار داد. اینطوری به او محبت کرد تا آرام بگیرد. نادعلی نفسی تازه کرد و گفت: «ایّام فاطمیه بود، شیخ فضلالله با مشروعهخواهان، در مسجد جامع تهران، مجلس عزاداری برپا کرده بودند. ضمن عزاداری، دیدگاههای خود را هم توضیح میدادند. یادم هست که مشروطهطلبان با هجوم به این مسجد، چادرهای عزاداری را خواباندند، چند چادر را پاره پاره کردند و اجتماع عزاداران را به هم زدند. شیخ میگفت:
"اینها از ارائه اصل نظارت علما بر مصوّبات مجلس و اصرار من بر تصویب آن ناراحتاند و دشمنی میکنند. اینها برخلاف ادّعایشان، تاب تحمّل مخالفت ما رو ندارند. خودشان هرچه میخواهند، میگویند و مینویسند، امّا ما حق نداریم نظراتمون رو طرح کنیم. هرچی که بخوان در اختیارشونه. این همه روزنامه، دولت، مجلس شورا، انجمنهای مخفی و آشکار؛ انگلیس هم که علناً از آنها حمایت میکنه؛ هر جا هم گیر میکنن به ترور و خشونت و فحّاشی و اهانت رو میآورن."
آن شب شیخ در منزلش روضة غریبی و مظلومیت خانم فاطمة زهرا رو در حالی که من بودم و خانوادة شیخ، برگزار کرد.»