بخش شانزدهم كتاب عينك شيخ

باز هم ترور!

میرزا سلیمان‌خان میکده، اعضای مرکزی انجمن سرّی را به جلسة فوری دعوت کرده بود. افراد یکی یکی و با احتیاط به باغ او وارد می‌شدند. بعد از آن که همة اعضای آمدند، سلیمان‌خان رو به جمع نشست و گفت: «حتماً شنیدید که دو روز دیگر قرار است اتابک در مجلس شورای ملی حاضر شود. او می‌خواهد مجلس را به مشروطه‌خواهی خود مطمئن کند و نظر نمایندگان را نسبت به شاه تغییر دهد. این یعنی از بین رفتن زحمات ما.»

سیّدحسن تقی‌زاده قبل از دیگران به حرف آمد:

ما چنین اجازه‌ای نخواهیم داد. همان‌طور که نامة تهدیدآمیز علی‌اکبر ارداقی و حیدرخان عمو اوغلی توانست امیراعظم را به انحلال انجمن خدمت و کار وادار کند و او در روزنامة حبل‌المتین انحلال آن را اعلام نماید، می‌توانیم اتابک را هم از پای درآوریم.

یحیی میرزا گفت: «ما باید در آن روز تعدادی از اعضای انجمنها را در مجلس حاضر داشته باشیم تا اگر حادثه‌ای پیش آمد، بتوانیم از مجلس دفاع کنیم.»

ملک‌المتکلّمین رو به یحیی میرزا گفت: «تو آن‌قدر کینة اتابک را داری که هر بلایی سر او بیاید، آن را از چشم تو می‌بینند.»

یحیی میرزا گفت: «غمی نیست. هر چه بادا باد. ما باید شرّ اتابک را کوتاه کنیم. انقلاب ما نیاز به ریختن خون این افراد دارد.»

ملک‌المتکلّمین دوباره گفت: «در هر صورت من می‌گویم، هم افراد انجمن را در مجلس بیاوریم و هم نقشة حساب شده‌ای برای کندن کلک اتابک بریزیم که مو لای درزش نرود.»

سلیمان‌خان رو به تقی‌زاده کرد و گفت: «حیدرخان عمو اوغلی به تو ارادت خاصی دارد. هر چه بگویی، فوراً انجام می‌دهد. به نظر من گرة اتابک به دست او باز می‌شود. کارخانة برق امین‌الضرب نزدیک مجلس است. او می‌تواند با چند نفر از کارگران کارخانه، که از همپالکیهای خودش هستند، نقشة قتل اتابک را اجرا کند.»

سیّدحسن تقی‌زاده گره کراواتش را کمی شل کرد و گفت: «شما به انجمن دروازه قزوین بگویید که پنجاه نفر مسلّح فردا در مجلس حاضر کنند. حتماً بین آنها شیخ غلام‌حسین، شیخ حس‌خان، یوزباشی، جلیل صرّاف و میرزا غلامعلی اتحاد هم حاضر باشند. من هم با حیدرخان صحبت می‌کنم.»

سلیمان‌خان از حاضران پذیرایی کرد. قرار شد دنبال طرحی که ریخته شده بود، بروند. وقت تنگ بود. سریع خداحافظی کردند و از باغ خارج شدند.

صنیع‌الدوله، رئیس مجلس شورای ملی با کوبیدن روی میز، رسمیت جلسه را اعلام کرد:

امروز 21 رجب 1325، صدراعظم و وزیر داخله، جناب آقای اتابک به همراه وزرا به مجلس تشریف آوردند. از ایشان دعوت می‌کنم پشت تریبون قرار گرفته، مطالب خود را بفرمایند.

اتابک در میان هلهلة نمایندگان به سمت تریبون رفت. جمعی او را تشویق و برایش کف می‌زدند. گروهی هم هیاهو می‌کردند تا در سایة شلوغی آنها، اتابک گم شود. میرزا علی اصغرخان اتابک بی‌توجه به هوچیگریها، پُشت تریبون رفت. رئیس مجلس همه را دعوت به سکوت کرد. همه منتظر بودند تا ببینند اتابک چه خواهد گفت. اصحاب رسانه هم آمادة ثبت آن لحظات بودند. اتابک با تبختر نگاهی به حاضران کرد. عصایش را حرکت داد. صدایش را صاف کرد. بعد از ستایش شاه، گفت:

«اولاً من امروز مستوفی الممالک را به عنوان وزیر جنگ و علاء‌الملک را به عنوان وزیر عدلیه به مجلس محترم معرفی می‌کنم. ثانیاً ما با هیأت وزرا شرفیاب خاک‌پای همایونی شدیم و آنچه در اصلاح کارها لازم بود، عرض شد و بعضی احکامات مطاعة لازمه صادر گردید. ما امروز در مجلس حاضر شدیم تا خاطر آقایان وکلا را از این مراتب مستحضر کنیم. عریضه‌ای هم خدمت اعلیحضرت دادیم که دستخطی در تأیید و تأکید اجرای قوانین مشروطیت و اتمام قانون اساسی و سایر قوانین صادر فرمودند. آقایان وکلا هم با دل محکم، اقدامات مجدّانه نمایند.»

بعضی از وکلا اظهار امتنان کرده و تبریک گفتند. برخی با بدبینی برخورد کردند.

آقاسیّد محمدجعفر گفت: «باید بعد از ظهور خدمت و نتیجه، تبریک گفته و اظهار امتنان نماییم.»

حاج امین الضرب هم گفت: «این‌که حضرت اشرف فرمودند وکلا باید جداً مشغول به کار شوند، وکلا وقتی می‌توانند مشغول کار باشند که حواسشان جمع باشد و در اطراف مملکت و سرحدّات صدایی بلند نشود.»

اتابک در پاسخ گفت: «امید داریم ان‌شاء‌الله همین‌طور باشد و فعلاً انقلاب کلی در جایی نیست که موجب اختلال حواس شود.»

اعتراض و صحبتهای بعضی نمایندگان مخالف بلند شد. صنیع‌الدوله مرتباً تذکر می‌داد تا مجلس را آرام کند. بعد از صحبتهایی که شد آقاسیّد محمدتقی، عریضة هیأت وزرا به شاه و دستخط شاه به این عریضه را قرائت کرد. اتابک به‌طور نسبی موفق شد نظر مساعد نمایندگان را نسبت به خود جلب کند. او در زمینة خدمات خود و علاقه‌مندی‌اش به مشروطیت و کوششهایی که برای بهبود حال ملت کرده است، شرح مفصّلی داده بود.

مجلس که خاتمه یافت، اتابک فرصت را غنیمت شمرد و تقی‌زاده، میرزا فضعلی آقا، میرزا ابراهیم‌آقا و میرزا آقا فرش فروش را که همگی از نمایندگان تندرو آذربایجان بودند، جمع کرد و با وزرا در یکی از اتاقهای مجلس جلسه برگزار کرد. تلاش اتابک این بود که سوء‌ظن این افراد را نسبت به خودش مرتفع کند.

بعد از تمام شدن جلسه،‌ اتابک با آقاسیّد عبدالله بهبهانی در حالی که به سمت درِ خروجی مجلس به بهارستان می‌رفتند، به صحبت پرداختند. از درِ مجلس که خارج شدند، با هجوم جمعیت، بین اتابک و بهبهانی فاصله افتاد. اتابک به لب جوی آب پیاده رو نرسیده بود که ناگهان صدای تیر بلند شد.

مردم متوحّش شده از هر سو می‌گریختند. صدای چند تیر دیگر به گوش رسید. همزمان با صدای تیرها، مردی خاک تنباکو به هوا پاشید؛ به طوری که جلو دید مردم گرفته شد. کفش و عبا و کلاه زیادی روی زمین ریخته بود. عباس آقا که چند متری با مرکز حادثه فاصله داشت، مرد ششلول به دست را دید. به طرف او رفت. مرد، ناگهان گلوله‌ای به دهان او شلیک می‌کند. عباس آقا روی زمین می‌افتد و ضارب ششلول را روی سینة عباس آقا می‌اندازد. نفراتی که کیسة خاک تنباکو در دست داشتند، دوباره تنباکوها را به هوا پاشیدند. ضارب موفق می‌شود فرار کند. اتابک بر لب جوی آب و عباس آقا در چند متری او افتاده بود. ضارب و همکاران او موفق شدند از راه کوچة نظامیه به پشت مسجد سراج‌الملک رفته و وارد کارخانة برق شوند. مأموران امنیتی و قزّاقها، عباس را به عنوان ضارب می‌شناسند. همة نشانه‌های صحنه علیه عباس‌آقا بود. نعش او را در محلی در همان نزدیکی نگه می‌دارند تا نسبت به آن تصمیم‌گیری شود.

ملک‌المتکلّمین، میرزا سلیمان‌خان و مساوات و محمدعلی ملک‌زاده را به خانة اجلال‌السلطنه رئیس نظمیه فرستاد و او را تهدید کرد که چنانچه جنازة عباس آقا را تحویل ندهد تا آنها او را تشییع و به خاک بسپارند، او هم به سرنوشت اتابک گرفتار خواهد شد.

اجلال‌السلطنه از ترس پذیرفت. عباس آقا تشییع و به خاک سپرده شد. عوامل اصلی قتل در پشت پرده پنهان ماندند.

شیخ خیرالله که داشت این مطلب را به قادر می‌گفت، اشاره کرد که حسن عظام قدسی که از اعضای دموکرات و عضو کمیتة مجازات بود و آن روز هم در مجلس حاضر و در چند قدمی حادثه قرار داشت، این مطلب مهم را گفته است. شیخ خیرالله در ادامه گفت: «یادتون هست که عباس‌آقا را به عنوان شهید راه مشروطیت معرفی کردن؟ من آن‌جا بودم. منبری برای خطابه در میون جمعیت، بالای قبر عباس آقا گذاشته بودن. ملک‌المتکلّمین به همراه سیّدجمال‌الدین واعظ به این مراسم اومدن. ملک‌المتکلّمین بالای کرسی خطابه رفت. آیة "ولاتحسبن‌الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتاً بل احیاءٌ عند ربّهم یرزقون" را خوند، بعد کار عباس آقا را با حضرت علی(عليه‌السّلام) مقایسه کرد که اون حضرت سرِ یکی از کفّار (عمروبن عبدود) رو برای رضای خدا از تن جدا کرد. عباس آقا هم اتابک رو برای نجات ملت و بسط آزادی کشت و خودش رو هم فدای ملت کرد.»

شیخ خیرالله خنده‌ای کرد و گفت: «اینها فکر می‌کنند که عباس‌آقا ضارب اتابک است و بعد از کشتن اتابک، با گلولة زیر گلوی خودش زده تا به دست مأمورای دولتی نیفتد!»

قادر هم خندید.

شیخ خیرالله، چایی داغ و تازه‌ای جلو قادر گذاشت. یکی هم ریخت و جلو خودش قرار داد. روزنامه‌هایی که جلو قادر پهن کرده بود، جمع کرد، گوشه‌ای گذاشت و گفت: «صنیع‌الدوله رئیس مجلس، که رفاقتی با اتابک داشت، از کشته شدن اون خیلی ترسید. ترسش بی‌علت هم نبود. فردای آن روز، نامة تهدیدآمیزی از انجمنها به او رسید که اگر استعفا نده، او رو هم خواهند کشت. بیچاره صنیع‌الدوله، فوراً استعفای خودش رو نوشت. او چند سال بعد از فتح تهران توسط مجاهدین و انتخاب مجدّد برای نمایندگی مجلس، مزد خدماتش به مشروطه‌طلبان رو گرفت و توسط دو نفر گرجی، ترور شد! امّا احتشام‌السلطنه که از مشروطه‌خواهان تندرو بود و به جای صنیع‌الدوله هم به ریاست مجلس انتخاب شد، عاقبتی بهتر از صنیع‌الدوله نداشت. یادم هست که میرزا داودخان که از رؤسای انجمن برادران دروازة قزوین بود، در مجلس به معین‌التّجار بوشهری بدزبانی کرد. احتشام‌السلطنه بنا بر شکایت معین‌التجار، دستور داد تا میرزا داودخان را بازداشت کنند.»

فردای آن روز- روز یکشنبه 26 صفر 1326 هـ.ق. انجمن برادران دروازه قزوین از نمایندگان کلیة انجمنها خواست تا علیه رئیس مجلس صف‌آرایی کنند. آنان به او هم نامة تهدیدآمیز نوشتند که از منصب خود استعفا بدهد! احتشام‌السلطنه هم که به اَعمال انجمنها وقوف داشت، استعفا کرد تا از شرّ انجمنها و سران آنها در امان باشد!

قادر نگاهی به بیرون انداخت. هوا داشت تاریک می‌شد. کلاه مخصوص خود را برداشت و آن را به سر گذاشت و لبه‌اش را تا ابروهایش پائین کشید تا کسی او را نشناسد. از شیخ خیرالله خداحافظی کرد. عجله داشت تا قبل از آن‌که ارباب برسد و سراغ او را بگیرد، خودش را به باغ میکده برساند.